بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم
|
|
چون تو پیش من نباشی شادمانی چون کنم
|
هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند
|
|
پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم
|
داشتی در بر مرا اکنون همان بر در زدی
|
|
چون ز من سیر آمدی رفتم گرانی چون کنم
|
گر بخوانی ور برانی بر منت فرمان رواست
|
|
گر بخوانی بنده باشم ور برانی چون کنم
|
هر شبی گویم که خون خود بریزم در فراق
|
|
باز گویم این جهان و آن جهانی چون کنم
|
بودم اندر وصل تو صاحبقران روزگار
|
|
چون فراق آمد کنون صاحبقرانی چون کنم
|
هست آب زندگانی در لب شیرین تو
|
|
بی لب شیرین تو من زندگانی چون کنم
|
ساختم با عاشقان تا سوختم در عاشقی
|
|
پس کنون بی روی خوبت کامرانی چون کنم
|
هم قضای آسمانی از تو در هجرم فکند
|
|
دلبرا من دفع حکم آسمانی چون کنم
|
بر جهان وصل باری بنده را منشور ده
|
|
تات بنمایم که من فرمان روانی چون کنم
|
من چو موسی ماندهام اندر غم دیدار تو
|
|
هیچ دانی تا علاج لن ترانی چون کنم
|
نیستم خضر پیمبر هست این مفخر مرا
|
|
چاره و درمان آب زندگانی چون کنم
|
مر مرا گویی که پیران را نزیبد عاشقی
|
|
پیر گشتیم در هوای تو جوانی چون کنم
|