بعد مرگ من نکرد آن مه تاسف برطرف | میتوان مرد از برای او تکلف برطرف | |
تا نگردد سیر عاشق بر سر خوان وصال | بود در منع زلیخا حق یوسف برطرف | |
خاصه من کرده باغ وصل را اما در آن | بر تماشا نیستم قادر تکلیف بطرف | |
فیض من بنگر که چون رفتم به بزمش صد حجاب | در میان آمد ولی شد بی توقف برطرف | |
چند آری در میان تعریف بزم صوفیان | باده صافی به دست آور تصرف بر طرف | |
بخت ساعت ساعتم از وصل سازد کامیاب | گر شود از وعدهای او تخلف برطرف | |
محتشم مرد و ز تیغش مشکل خود حل نساخت | تا ابد مشکل که گیرد زین تاسف برطرف |