خیز تا بر یاد عشق خوبرویان میزنیم
|
|
پس ز راه دیده باغ دوستی را پی زنیم
|
از نوای نالهی نی گوشها را پر کنیم
|
|
وز فروغ آتش می چهرهها را خوی زنیم
|
چون درین مجلس به یاد نی برآید کارها
|
|
ما زمانی بیت خوانیم و زمانی نی زنیم
|
زحمت ما چون ز ما می پارهای کم میکند
|
|
خرقه بفروشیم و خود را بر صراحی میزنیم
|
چنگ در دلبر زنیم آن دم که از خود غایبیم
|
|
پس نیم اکنون چو غایب چنگ در وی کی زنیم
|
از برای بی نشانی یک فروغ از آه دل
|
|
در بهار و در خزان و در تموز و دی زنیم
|
دفتر ملک دو عالم را فرو شوییم پاک
|
|
هر چه آن ما را نشانست آتش اندر وی زنیم
|