بستهی یار قلندر ماندهام
|
|
زان دو چشمش مست و کافر ماندهام
|
تا همه رویست یارم همچو گل
|
|
من همه دیده چو عبهر ماندهام
|
بر دم مار آمدم ناگاه پای
|
|
زان چو کژدم دست بر سر ماندهام
|
در هوای عشق و بند زلف او
|
|
هم معطل هم معطر ماندهام
|
بر امید آن دوتا مشکین رسن
|
|
پای تا سر همچو چنبر ماندهام
|
چنگ در زنجیر زلفینش زدم
|
|
لاجرم چون حلقه بر در ماندهام
|
دورم از تو تا به روزی چشم و دل
|
|
در میان آب و آذر ماندهام
|
از خیال او و اشک خود مقیم
|
|
دیده در خورشید و اختر ماندهام
|
هم ز چشمت وز دلت کز چشم و دل
|
|
اندر آبان و در آذر ماندهام
|
دخل و خرج روز شب را در میان
|
|
در سیه رویی چو دفتر ماندهام
|
افسری ننهاد ز آتش بر سرم
|
|
تا چنین نی خشک و نی تر ماندهام
|
سالها شد تا از آن آتش چو شمع
|
|
مرده فرق و زنده افسر ماندهام
|
مفلس و مخلص منم زیرا مرا
|
|
دل نماند و من ز دلبر ماندهام
|
عیسی اندر آسمان خر با زمین
|
|
من نه با عیسی نه با خر ماندهام
|
بی منست او تا سنایی با منست
|
|
با سنایی زین قبل درماندهام
|