ای ساقی خیز و پر کن آن جام

ای ساقی خیز و پر کن آن جام کافتاده دلم ز عشق در دام
تا جام کنم ز دیده خالی وز خون دو دیده پر کنم جام
ایام چو ما بسی فرو برد تا کی بندیم دل در ایام
خیزیم و رویم از پس یار گیریم دو زلف آن دلارام
باشیم مجاور خرابات چندان بخوریم باده‌ی خام
کز مستی و عاشقی ندانیم کاندر کفریم یا در اسلام
گر دی گفتیم خاصگانیم امروز شدیم جملگی عام
امروز زمانه خوش گذاریم تا فردا چون بود سرانجام