چون نهی زلف تافته بر گوش | چون نهی جعد بافته بر دوش | |
از دل من رمیده گردد صبر | وز تن من پریده گردد هوش | |
نه عجب گر خروش من بفزود | تا شد آن عارض تو غالیه پوش | |
ماه در آسمان سیاه شود | خلق عالم برآورند خروش | |
تا به وقت سپیده دم یک دم | به غنوم در انتظار تو دوش | |
گاه بودم بره فگنده دو چشم | گاه بودم به در نهاده دو گوش | |
خار من گردد از وصال تو گل | زهر من گردد از جمال تو نوش |