ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش
|
|
دلم پر نیش گشت و طبع پر نوش
|
دو جادوی کمین ساز کمان کش
|
|
دو نقاش شکر پاش گهر نوش
|
که پیش این و آن جان را و دل را
|
|
هزاران غاشیه ست امروز بر دوش
|
چو بینمت آن دو تا لعل پر از کبر
|
|
چو بینمت آن دو تا جزع پر از جوش
|
بدین گویم زهی خاموش گویا
|
|
بدان گویم زهی گویای خاموش
|
بسا زهاد گیتی را که بردی
|
|
بدان لبهای چون می مایهی هوش
|
بسا شیران عالم را که دادی
|
|
ز چشم آهوانه خواب خرگوش
|
زنی گل را و مل را خاک در چشم
|
|
چو اندر مجلس آیی زلف بر دوش
|
ز مستی باز کرده بند کرته
|
|
ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش
|
ز جزعت خانه خانه دل شود خون
|
|
ز لعلت چشمه چشمه خون شود نوش
|
گریزد در عدم هر روز و هم شب
|
|
ز شرم روی و مویت چون دی و دوش
|
تو جانی گر نهای د ربر عجب نیست
|
|
که جان در جان در آید نه در آغوش
|
نگارا از سر آزاد مردی
|
|
حدیث دردناک بنده بنیوش
|
مرا چون از ولی بخریدهای دی
|
|
کنونم بر عدو امروز مفروش
|
مرا گفتی فراموشم مکن نیز
|
|
تو روی از بهر این مخراش و مخروش
|
که گشت از بهر یاد جزع و لعلت
|
|
سنایی را فراموشی فراموش
|