ای سنایی دل بدادی در پی دلدار باش
|
|
دامن او گیر و از هر دو جهان بیزار باش
|
دل به دست دلبر عیار دادن مر ترا
|
|
گر نبود از عمری اندر عشق او عیار باش
|
بر امید آنکه روزی بوس یابی از لبش
|
|
گر بباید بود عمری در دهان مار باش
|
چشم را بیدار دار اندر غم او زان کجا
|
|
دل نداری تا ترا گویم به دل بیدار باش
|
گر میی خواهی که نوشی صبر کن در صد خمار
|
|
ور گلی خواهی که بویی در پی صد خار باش
|
گر نیابی خضروار آب حیات اندر ظلم
|
|
عیب ناید زان تو در جستن سکندروار باش
|
شمع با انوار جانانست و تو پروانهای
|
|
دشمن جان و غلام شمع با انوار باش
|
کار پروانهست گرد شمع خود را سوختن
|
|
تو نه آخر کمتر از پروانهای در کار باش
|
مستی و عشق حقیقی را به هشیاری شمر
|
|
نزد نادان مست و نزد زیرکان هشیار باش
|