زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر

زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر یک زمان از دوش برگیر ای پسر
زان که تا در بند و زنجیر توایم از در بندیم و زنجیر ای پسر
عرصه تا کی کرد خواهی عارضین چون گل بی خار بر خیز ای پسر
هر زمان آیی به تیر انداختن هم کمان در دست و هم تیر ای پسر
زان که چشم بد بدان عارض رسد زود در ده بانگ تکبیر ای پسر
آن لب و دندان و آن شیرین زبان انگبین‌ست و می و شیر ای پسر
جست نتواند دل از عشق تو هیچ جست که تواند ز تقدیر ای پسر
پای بفشارد سنایی در غمت تا به دست آیی به تدبیر ای پسر