هر که در بند خویشتن نبود | وثن خویش را شمن نبود | |
آنکه خالی شود ز خویشی خویش | خویشی خویش را وطن نبود | |
من مگوی ار ز خویش بی خبری | زان که از خویش مرده من نبود | |
در خرابات هر که مرد از خویش | تن او را ز من کفن نبود | |
ارنهای مرده هر چه خواهی گوی | از همه جز منت سخن نبود | |
با سنایی ازین خصومت نیست | زین خصومت ورا حزن نبود | |
مست باش ای پسر که مستان را | دل به تیمار ممتحن نبود | |
راستی را همی چو خواهی کرد | نیستی جز هلاک تن نبود |