هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود
|
|
قطرهها گردد ز راه دیدگان بیرون شود
|
گر ز بی صبری بگویم راز دل با سنگ و روی
|
|
روی را تن آب گردد سنگ را دل خون شود
|
ز آتش و درد فراقت این نباشد بس عجب
|
|
گر دل من چون جحیم و دیده چون جیحون شود
|
بار اندوهان من گردون کجا داند کشید
|
|
خاصه چون فریادم از بیداد بر گردون شود
|
در غم هجران و تیمار جدایی جان من
|
|
گاه چون ذوالکفل گردد گاه چون ذوالنون شود
|
در دل از مهرت نهالی کشتهام کز آب چشم
|
|
هر زمانی برگ و شاخ و بیخ او افزون شود
|
تا تو در حسن و ملاحت همچنان لیلی شدی
|
|
عاشق مسکینت ای دلبر همی مجنون شود
|
خاک درگاه تو ای دلبر اگر گیرد هوا
|
|
توتیای حور و چتر شاه سقلاطون شود
|
ای شده ماه تمام از غایت حسن و جمال
|
|
چاکر از هجران رویت «عادکالعرجون» شود
|
آن دلی کز خلق عالم دارد امیدی به تو
|
|
چون ز تو نومید گردد ماهرویا چون شود
|
چون سنایی مدحتت گوید ز روی تهنیت
|
|
لفظ اسرار الاهی در دلش معجون شود
|