گر سال عمر من به سر آید روا بود | اندی که سال عیش همیشه به جا بود | |
پایان عاشقی نه پدیدست تا ابد | پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود | |
ای وای و حسرتا که اگر عشق یک نفس | در سال و ماه عمر ز جانم جدا بود | |
ای آمده به طمع وصال نگار خویش | نشنیدهای که عشق برای بلا بود | |
پروانهی ضعیف کند جان فدای شمع | تا پیش شمع یک نظرش را سنا بود | |
دیدار وی همان بود و سوختن همان | گویی فنای وی همه اندر بقا بود | |
آن را که زندگیش به عشقست مرگ نیست | هرگز گمان مبر که مر او را فنا بود |