معشوق که او چابک و چالاک نباشد | آرام دل عاشق غمناک نباشد | |
از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم | آن را که چو تو دلبر بی باک نباشد | |
در مرتبه از خاک بسی کم بود آن جان | کو زیر کف پای تو چون خاک نباشد | |
نادان بود آنکس که ترا دید و از آن پس | از مهر دگر خوبان دل پاک نباشد | |
روی تو و موی تو بسندهست جهان را | گو روز و شب و انجم و افلاک نباشد | |
دامن نزند شادی با جان سنایی | روزی که دلش از غم تو چاک نباشد |