ای ساقی می بیار پیوست

ای ساقی می بیار پیوست کان یار عزیز توبه بشکست
برخاست ز جای زهد و دعوی در میکده با نگار بنشست
بنهاد ز سر ریا و طامات از صومعه ناگهان برون جست
بگشاد ز پای بند تکلیف زنار مغانه بر میان بست
می خورد و مرا بگفت می خور تا بتوانی مباش جز مست
اندر ره نیستی همی رو آتش در زن بهر چه زی هست