بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست
|
|
بر دو لب هم درد و هم درمان تراست
|
گر دو صد یعقوب داری زیبدت
|
|
کانچه یوسف داشت صد چندان تراست
|
خندهی تو چون دم عیساست کو
|
|
هر چه در لب داشت در دندان تراست
|
چند گویی کان و کان یک ره ببین
|
|
کانچه در کانست در ارکان تراست
|
چند گویی جان و جان یک دم بخند
|
|
کانچه در جانست در مرجان تراست
|
از لطیفی آنت جان خواند از آنک
|
|
هر چه آنرا خواند جان بتوان تراست
|
هر زمان گویی همی چوگان من
|
|
گوی از آن کیست گر چوگان تراست
|
چون همی دانی که میدان آن تست
|
|
گوی هم می دان که در میدان تراست
|
بنده گر خوبست گر زشت آن تست
|
|
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
|
صورت ار با تو نباشد گو مباش
|
|
خاک بر سر جسم را چون جان تراست
|
من ترا هرگز بنگذارم ولیک
|
|
گر تو بگذاری مرا فرمان تراست
|
هیچ مرغ آسان سنایی را نیافت
|
|
دولتی مرغی که این آسانتر است
|