ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی | بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟ | |
ور باطنت از نور یقین هست منور | بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟ | |
آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس | پیدا شود او، همچو صوابی ز خطائی | |
در وصف چو خیری نبود خلق پرستی | در صید چو بازی نبود جوجه ربائی |