پیشهی این چرخ چیست؟ مفتعلی
|
|
نایدش از خلق شرم و نه خجلی
|
یک هنرستش که عیب او ببرد
|
|
آنکه زوالی است فعلش و بدلی
|
صبر کنم با جهان ازانکه همی
|
|
کار نیاید نکو به تنگ دلی
|
از تو جهان رنج خویش چون گسلد
|
|
چون تو ازو طمع خود نمیگسلی؟
|
از پی نان آبروی خویش مبر
|
|
آب بکار آیدت کز آب و گلی
|
گرچه گلی تو چو آبروی بود
|
|
تو نه گلی بل طری و تازه گلی
|
گرت نباید بد و بلا و خلل
|
|
عادت کن بی بدی و بی خللی
|
گرت مراد است کز عدول بوی
|
|
دست بکش از دروغ و مفتعلی
|
فعل علی و محمد ار نکنی
|
|
خیره چه گوئی محمدی و علی؟
|
جلدی و مردی همی پدید کنی
|
|
تنگ دل و غمگنی و بیعملی
|
تا چو شبه گیسوان فرو نهلد
|
|
کیرهد ای خواجه کل ز ننگ کلی
|
چونکه نه مشغول کار خویش بوی؟
|
|
باد عمل چون ز سر برون نهلی؟
|
غافلی اندر نماز و چشم به در،
|
|
پیش شه از بیم دست در بغلی
|
پست نشستی تو و ز بیخردی
|
|
نیستی آگه که در ره اجلی
|
آتش و چیز حرام هر دو یکی است
|
|
خالد گفت از محمد النحلی
|
آتش بیشک به جانت در نشلد
|
|
چون تو به چیز حرام در نشلی
|
از قبل خشک ریش با همگان
|
|
روز و شب اندر خصومت و جدلی
|
سیم نباشدت اگر برون نکنی
|
|
مال یتیم از کف وصی و ولی
|
بیعسل و روغن است نانت و خوان
|
|
تا نستانی جهود را عسلی
|
بانگ به ابر اندرون و خانه تهی
|
|
تو به مثل مردمی نهای، دهلی
|
نه ز خداوند توبه جوئی و نه
|
|
هیچ بخواهی ز بندگان بحلی
|
وای تو گر وعدهی خدای حق است،
|
|
ای عصی، و نیست این جهان ازلی
|