ای شده مشغول به ناکردنی،
|
|
گرد جهان بیهده تا کی دنی؟
|
آهن اگر چند گران شد، تورا
|
|
سلسله بایدت ازو ده منی
|
چونکه نشوئی به خرد روی جهل
|
|
برنکشی از سرت آهرمنی؟
|
آنچه نه خوش است و نه نیکو برش
|
|
تخمش خواهیم که نپراگنی
|
عمرت شاخی است پر از بار و خار
|
|
چون تو همه خار همی برچنی؟
|
مردم اگر جان و تن است از چه روی
|
|
فتنه تو بر جانت نهای بر تنی؟
|
جانت برهنه است و تو این تار و پود
|
|
بر تن تاریک همی بر تنی
|
جوشن روشن خرد توست تن
|
|
تو نه همه این تن چون جوشنی
|
جان تو چون بفگند این جوشنت
|
|
باز دهد جوشنت این روشنی
|
تنت به جان، ای پسر، آبستن است
|
|
باز رهد روزی از آبستنی
|
مادر تن را پسر این جان توست
|
|
مادر باقی و پسر رفتنی
|
در شکم مادر خود بخت نیک
|
|
چونکه نکوشی که به حاصل کنی؟
|
بر طلب طاعت و نیکی و زهد
|
|
چونکه نه دامن به کمر در زنی؟
|
مریم عمران نشد از قانتین
|
|
جز که به پرهیز برو برزنی
|
طاعت و نیکی و صلاح است بخت
|
|
خوردنیی نیست نه پوشیدنی
|
جهد کن ار عهد تو را بشکنند
|
|
تا تو مگر عهد کسی نشکنی
|
آز نگردد ابدا گرد آنک
|
|
در شکم مادر گردد غنی
|
چون تو که باشد چو تو را بخت نیک
|
|
مادرزادی بود و معدنی؟
|
گرت مراد است کز این ژرف چاه
|
|
خویشتن، ای پیر، برون افگنی
|
زین رمه یک سو شو و از دل بشوی
|
|
ریم فرومایگی و ریمنی
|
تو به مثل بیخرد و علم و زهد
|
|
راست چو کنجارهی بیروغنی
|
روز تو کی نیک شود تا چنین
|
|
فتنهی این خانهی بیروزنی؟
|
دیو دل از صحبت تو برکند
|
|
چون تو دل از مهر جهان برکنی
|
بسته در این خانهی تاریک و تنگ
|
|
شاد چرائی؟ که نه در گلشنی!
|
چرخ همی خرد بخواهدت کوفت
|
|
خردتر از سرمهگر از آهنی
|
چون تو بسی خورده است این گنده پیر
|
|
از چه نشستی تو بدین ایمنی؟
|
دی شد و امروز نپاید همی
|
|
دی شد و تو منتظر بهمنی
|
گاه گریزانی از باد سرد
|
|
گاه بر امید گل و سوسنی
|
روی به دانش کن و رنجه مکن
|
|
دل به غم این تن فرسودنی
|
تا نشود جانت به دانش تمام
|
|
فخر نشاید که کنی، نه منی
|
دشمن دانا شدی از فضل او
|
|
فضل طلب کن چه کنی دشمنی؟
|
مذن ما را مزن و بدمگوی
|
|
لحن خوش آموز و تو کن مذنی
|
جای حکیمان مطلب بیهنر
|
|
زانکه نیاید ز کدو هاونی
|
مرد خردمند به حکمت شود
|
|
تو چه خردمند به پیراهنی؟
|
بار خدائی به سرشت اندر است
|
|
مردم را، گر بکند کردنی
|
جای تو ایوان و گه گلشن است
|
|
کاهلیت کرد چنین گلخنی
|
ور به بسندی به ستوری چنین
|
|
تا به ابد یار غم و شیونی
|