چو رسم جهان جهان پیش بینی
|
|
حذر کن ز بدهاش اگر پیشبینی
|
به تاریکی اندر گزاف از پس او
|
|
مدو کت برآید به دیوار بینی
|
همانا چنین مانده زین پست از آنی
|
|
که در انده اسپ رهوار و زینی
|
چو استر سزاوار پالان و قیدی
|
|
اگر از پی استر و زین حزینی
|
جهان مادری گنده پیر است، بر وی
|
|
مشو فتنه، گر در خور حور عینی
|
به مادر مکن دست، ازیرا که بر تو
|
|
حرام است مادر اگر ز اهل دینی
|
یکی گوهر آسمانی است مردم
|
|
که ایزد به بندی ببستش زمینی
|
به شخص گلین چونکه معجب شدهستی؟
|
|
در این گل بیندیش تا چون عجینی
|
نه در خورد در است گل، پس توزین تن
|
|
بپرهیز، ازیرا که در ثمینی
|
وطن مر تو را در جهان برین است
|
|
تو هرچند امروز در تیره طینی
|
جهان مهین را به جان زیب و فری
|
|
اگرچه بدین تن جهان کهینی
|
جهان برین و فرودین توی خود
|
|
به تن زین فرودین به جان زان برینی
|
سزای همه نعمت این و آنی
|
|
ز حکمت ازیرا هم آنی هم اینی
|
به جان خانهی حکمت و علم و فضلی
|
|
به تن غایت صنع جانآفرینی
|
اگر میشناسی جهانآفرین را
|
|
سزاوار هر نعمت و آفرینی
|
وگر بد سگالی و نشناسی او را
|
|
مکافات بد جز بدی خود نبینی
|
جهانا من از تو هراسان ازانم
|
|
که بس بد نشانی و بد همنشینی
|
خسیسی که جز با خسیسان نسازی
|
|
قرینت نیم من که تو بد قرینی
|
بر آزادگان کبر داری ولیکن
|
|
ینال و تگین را ینال و تگینی
|
یکی بیخرد را به گه بر نشانی
|
|
یکی بیگنه را به سر برنشینی
|
هم آن را که خود خوانده باشی برانی
|
|
هم آن را کنی خوار کش برگزینی
|
اگر مردمی بودیی گفتمی مر
|
|
تو را من که دیوانهای راستینی
|
ولیکن تو این کار ساز اختران را
|
|
به فرمان یزدان حصاری حصینی
|
به خاصه تو ای نحس خاک خراسان
|
|
پر از مار و کژدم یکی پارگینی
|
برآشفتهاند از تو ترکان نگوئی
|
|
میان سگان در یکی ارزبینی
|
امیرانت اصل فسادند و غارت
|
|
فقیهانت اهل می و ساتگینی
|
مکان نیستی تو نه دنیا نه دین را
|
|
کمینگاه ابلیس شوم لعینی
|
فساد و جفا و بلا و عنا را
|
|
براحرار گیتی قراری مکینی
|
تو ای دشمن خاندان پیمبر
|
|
ز بهر چه همواره با من به کینی؟
|
تو را چشم درد است و من آفتابم
|
|
ازیرا ز من رخ پر آژنگ و چینی
|
سخن تا نگوئی به دینار مانی
|
|
ولیکن چو گفتی پشیزی مسینی
|
چو تیره گمانی تو و من یقینم
|
|
تو خود زین که من گفتمت بر یقینی
|
تو مر زرق را چون همی فقه خوانی
|
|
چه مرد سخنهای جزل و متینی؟
|
خراسان چو بازار چین کردهام من
|
|
به تصنیفهای چو دیبای چینی
|
چو یکسر معین تو گشتند دیوان
|
|
وز ابلیس نحس لعین مستعینی
|
کمینه معینند دیوانت یکسر
|
|
که تو خر نه هم گوشهی بو معینی
|
به میدان تو من همی اسپ تازم
|
|
تو خوش خفته چون گربه در پوستینی
|
تو ای حجت ممنان خراسان
|
|
امام زمان را امین و یمینی
|
برانندت آن گه که ایزدت خواند
|
|
به عالم درون آیةالعالمینی
|
دل ممنان را ز وسواس امانی
|
|
سر ناصبی را به حجت کدینی
|
جز از بهر مالش نجوید تو را کس
|
|
همانا که تو روغن یاسمینی
|
بها گیر و رخشانی ای شعر ناصر
|
|
مگر خود شعری، بدخشی نگینی
|
بر اعدای دین زهری و ممنان را
|
|
غذائی، مگر روغن و انگبینی؟
|