تو چه گوئی، که جهان از قبل اینهاست
|
|
که دریغ آید زیشانت همی که دان؟
|
عامه دیوست، اگر دیو خطا گوید
|
|
جز خطا باشد هرگز سخن حیران؟
|
ابر چون به رزمی شوره فرو بارد
|
|
گرچه روشن باشد تیره شود پایان
|
شو حذردار، حذر، زین یلهگو باره
|
|
بل نه گوباره کز این قافلهی شیطان
|
زین قوی قافلهی کور و کر، ای خواجه
|
|
نتواند که رهد هیچ حکیم آسان
|
شهر بگذار بدیشان و به دشتان شو
|
|
دشت خالی به چون شهره پر از گرگان
|
بل به زندان درشو خوش بنشین زیرا
|
|
صحبت نادان صد ره بتر از زندان
|
جز که یمگان نرهانید مرا زینها
|
|
عدل باراد بر این شهر زمین رحمان
|
گرچه زندان سلیمان نبی بودهاست
|
|
نیست زندان بل باغی است مرا یمگان
|
مشواد این بقعه، خود نشود، هرگز
|
|
تا قیامت به حق آل نبی ویران
|
خیل ابلیس چو بگرفت خراسان را
|
|
جز به یمگان در نگرفت قرار ایمان
|
ای خردمند، مشو غره بدانک ابلیس
|
|
باد کردهاست به خلق اندر شادروان
|
گرچه نیکو و بلند است و قوی خانه
|
|
پست یابیش چو بر برف بود بنیان
|
دست اندر رسن آل پیمبر زن
|
|
تا ز دیوان نرود بر تن تو دستان
|
تخم هر معصیت، ای پور پدر، جهل است
|
|
نارد این تخم بری جز که همه عصیان
|
تخم بد را چه بود بار مگر هم بد؟
|
|
مکر فرعون که پذرفت مگر هامان؟
|
جهل را از دل تو علم برآرد بیخ
|
|
خاک تاریک به خورشید شود رخشان
|
مردمی کن به طلب دین که بدان دادهاست
|
|
ایزدت عمر که تا به شوی، ای نادان
|
گر ستوری کنی و علم نیاموزی
|
|
بر تو تاوان بود این عمر، بلی، تاوان
|
گر تو را همت بر خواب و خور افتادهاست
|
|
گرت گویم که ستوری نبود بهتان
|