ده جای به زر عمامهی مطرب
|
|
صد جای دریده موزهی مذن
|
حاکم به چراغ در بسی از مستی
|
|
از دبهی مزگت افگند روغن
|
زین پایگه زوال هر روزی
|
|
سر بر نکند ز مستی آن کودن
|
ور مرغ بپرد از برش گوید
|
|
پری برکن به پیش من بفگن
|
وز بخل نیوفتد به صد حیلت
|
|
از مشت پر ارزنش یکی ارزن
|
بیرشوت اگر فرشتهای گردی
|
|
گرد در او نشایدت گشتن
|
چون رشوه به زیر زانوش درشد
|
|
صد کاج قوی به تارکش برزن
|
حاکم درخورد شهریان باید
|
|
نیکو نبود فرشته در گلخن
|
نشناسم از این عظیم گو باره
|
|
جز دشمن خویش به مثل یک تن
|
گویند «چرا چو ما نمیباشی
|
|
بر آل رسول مصطفی دشمن؟»
|
گفتار، محمد رسول الله
|
|
واندر دل، کینه چون که قارن
|
دیوانه شده است مردم اندر دین
|
|
آن زینسو باز وین از آنسو زن
|
بیبند نشایدی یکی زینها
|
|
گر چند به نرخ زر شدی آهن
|
ای آنکه به امر توست گردنده
|
|
این گنبد پر چراغ بیروزن
|
از گرد من این سپاه دیوان را
|
|
به قدرت و فضل خویش بپراگن
|
جز آنکه به پیش تو همی نالم
|
|
من پیش که دانم این سخن گفتن؟
|
حاکم به میان خصم و آن من
|
|
پیغمبر توست روز پاداشن
|