مکر و حسد را ز دل آوار کن

مکر و حسد را ز دل آوار کن وین تن خفته‌ت را بیدار کن
نفس جفا پیشه‌ت ماری است بد قصد سوی کشتن این مار کن
به آتش خرسندی یشکش بسوز بر در پرهیزش بر دار کن
سرکش و تازنده ستوری بده است زیر ادب‌هاش گران‌بار کن
پای ببندش به رسن‌های پند حکمت را بر سرش افسار کن
پیشه مدارا کن با هر کسی بر قدر دانش او کار کن
ور چه گران سنگی، با بی‌خرد خویشتن خویش سبکسار کن
چون به در خانه‌ی زنگی شوی روی چو گلنارت چون قار کن
ور به در ترک شوی زان سپس بر در او قار چو گلنار کن
گرت نه نیک آمد از آن کار پار بس کن از آن کار نه چون پار کن
ورت به حرب افتد با یار کار حرب به اندازه و مقدار کن
نیک‌خوئی را به ره عمر در زیر خرد مرکب رهوار کن
وانگه بی‌رنج، اگر بایدت، دست بر این گنبد دوار کن
خوب حصاری بکش از گرد خویش خوی نکو را در و دیوار کن
وز خرد و جود و سخا لشکری بر سر دیوار نگهدار کن
وانگه بر لشکر و بر حصن خویش بر و لطف را سر و سالار کن
شاخ وفا را به نکو فعل خویش بر ور بی‌خار کم‌آزار کن
سیب خودت را ز هنر بوی ده خانه‌ت ازو کلبه‌ی عطار کن
سیرت و کردار گر آزاده‌ای بر سنن و سیرت احرار کن
هرچه به بازو نتوانیش کرد دانش با بازو شو یار کن