درد گنه را نیافتند حکیمان
|
|
جز که پشیمانی، ای برادر، درمان
|
چیست پشیمانی؟ آنکه باز نگردد
|
|
مرد به کاری کزان شدهاست پشیمان
|
نیست پشیمان دلت اگر تو بر انی
|
|
تات چه گوید فلان فقیه و بهمان
|
قول فلان و فلان تو را نکند سود
|
|
گرت بشخشد قدم ز پایهی ایمان
|
ملت اسلام ضیعتی است مبارک
|
|
کشت و درختش ز ممن است و مسلمان
|
برزگری کن در این زمین و مترس ایچ
|
|
از شغب و گفتگوی و غلغل خصمان
|
گرش بورزی به جای هیزم و گندم
|
|
عود قماری بری و لل عمان
|
ور متغافل بوی ز کار ببرند
|
|
بیخ درختان و ساق کشتت کرمان
|
چشم خرد باز کن ببین به شگفتی
|
|
خصم فراوان در این ضیاع خرامان
|
برزگران را نگر چگونه ز مستی
|
|
بهرهی هارون همی دهند به هامان
|
هوش از امت به دام و زرق ببردند
|
|
زرقفروشان صعب و ساخته دامان
|
دام هم از ما بساختند چو دیدند
|
|
سوی خوشیهای جسم میل و هوامان
|
رخصت سیکی پخته بود یکی دام
|
|
دیگر دامی حدیث عشرت غلمان
|
خلقی ازین شد به سوی مذهب مالک
|
|
فوجی ازان شد به سوی مذهب نعمان
|
روی غلامان خوب و سیکی روشن
|
|
قبلهی امت شدند و دام امامان
|
دین به هزیمت شد از دوادو دیوان
|
|
نام نیابد کس از شریعت هزمان
|
نام علی بر زبان یارد راندن
|
|
جز که حکیمان به عهدها و به پیمان؟
|
کس نبرد نام وارثان پیمبر
|
|
خلق نگوید که بود بوذر و سلمان
|
تا کی گوئی به مکر و حیلت دیوان
|
|
ملک سلیمان چگونه شد ز سلیمان؟
|
ملک سلیمان به چشم خویش همی بین
|
|
در کف دیوان و زان شگفت همی مان
|
نرم کن آواز و گوش هوش به من دار
|
|
تات بگویم چه گفت سام نریمان
|
گفت که دیوند جمله عامه اگر دیو
|
|
بدکنشانند و با سفاهت و شومان
|
دیو نهد بر سرش کلاه سفاهت
|
|
هر که به فرمانش سر کشید ز فرمان
|
هوش بجای آور و به دست سفیهان
|
|
خیره لگامت مده چو سست لگامان
|
گرچه بخرد کسی پیشیز به دینار
|
|
هر دو یکی نیستند سوی حکیمان
|
از سپس این و آن شدند گروهی
|
|
بیخردان جهان و ناکس و خامان
|
ملک و امامت سوی کسی است که او راست
|
|
ملک سلیمان و علم و حکمت لقمان
|
آنکه ملوک زمین به درگه او بر
|
|
حاجب و فرمان برند و سایل و مهمان
|
چرخ گرفته به ملک او شرف و جاه
|
|
دهر بدو باز یافته سر و سامان
|
گشته بدو زنده نام احمد و حیدر
|
|
بار خدای جهان تمام تمامان
|
دانا داند که کیست گرچه نگفتم
|
|
نایب یزدان و آفتاب کریمان
|