خموشیت گره افکند در دل همه کس | بگو حدیثی و بگشای مشکل همه کس | |
بدان که هر نظری قابل جمال تو نیست | مکن چو آینه خود را مقابل همه کس | |
رخی که بال ملک را خطر ز شعلهی اوست | روا بود که شود شمع محفل همه کس | |
عداوتم به دل کاینات داده قرار | محبتی که سرشتست در دل همه کس | |
زمانه گشت پرآشوب و من به این خوش دل | که از خیال تو خالی شود دل همه کس | |
زرشک مایل مرگم که از غلط کاریست | به غیر محتشم آن سرو مایل همه کس |