امهات و نبات با حیوان

امهات و نبات با حیوان بیخ و شاخند و بارشان انسان
بار مانند تخم خویش بود سر بیابی چو یافتی پایان
چون سخن‌گوی بود آخر کار جز سخن چون روا بود ساران؟
تخم ما بی‌گمان سخن بوده‌است خوبتر زین کسی نداد نشان
نه سخن کمتر از یکی باشد نه بگوید کم از دو حرف زبان
یک سخن باد و حرف خویش چنانک خرد و جان ز وحدت یزدان
این جهان هم بدان سخن ماند حرف او ساکن است یا جنبان
وان سخن را مثل به مردم زن حرفها را نبات با حیوان
آن سخن خود نه چیز و حرفش چیز چیزها را حروف او بنیان
وانچه او از سخن پدید آید به سخن باشدش بقا و توان
به سخن مردم آمده است پدید به سخن جان او رسد به جنان
سخن اول آن شریف خرد سخن آخر آن عزیز قران
سخنت اول و سخنت آخر سخنی خوب شو در این دومیان
این جهان کثیف چون تن توست جان این تن از آن لطیف جهان
نعمت این بخور به صورت جسم نعمت آن ببر به سیرت جان
تنت را مادر این زمین و، فلک پدر او و هر دوان حیران
جانت را مادر و پدر گشتند نفس و عقل شریف جاویدان
این فرودین بدین دو باز رسید آن برین را بدان دو باز رسان
تن تو چون بیافت صورت این نعمت این همه بیافت بدان
جانت ار یابد از خرد صورت هم جنان یافتی و هم ریحان