چرخ پنداری بخواهد شیفتن
|
|
زان همی پوشد لباس پر درن
|
شاخ را بنگر چو پشت دل شده
|
|
برگ را بنگر چو روی ممتحن
|
ابر آشفته برآمد وز دمن
|
|
بوستان پرگشت از اطلال و دمن
|
زیر میغ تیره قرص آفتاب
|
|
چون نشسته گرد بر زرین لگن
|
باد مهر مهرگان چون برفگند
|
|
چرخ را از ابر تیره پیرهن
|
آفتاب از اوج زی دریا شتافت
|
|
تا بشوید گرد و خاک از خویشتن
|
شاه رومی چون هزیمت شد ز ما
|
|
شاه زنگی کینه خواهد آختن
|
زین قبل می کرد باید هر شبی
|
|
دختران آسمان را انجمن
|
دوش نامد چشمم از فکرت فراز
|
|
تا چه میخواهد ز من جافی زمن
|
شب سیاه و چرخ تیره من چو مور
|
|
گرد گردان اندر این پر قیر دن
|
چون زشب نیمی بشد گفتم مگر
|
|
باز شد مر دهر داهی را دهن
|
زهر تابنده ز چرخ تیره جرم
|
|
همچو خالی از یقین بر روی ظن
|
نور راه کهکشان تابان درو
|
|
چون به سوده لاجورد اندر لبن
|
وان ثریا چون ز دست جبرئیل
|
|
مانده نوری بر قفای اهرمن
|
جیش چرخ از نور پوشیده سلاح
|
|
فوج خاک از قیر پوشیده کفن
|
ای سپاهی کز سر خاور بود
|
|
هر شبی تا باخترتان تاختن
|
از نهیب تیرتان هر شب زمین
|
|
ز ابر تیره پیش روی آرد مجن
|
لرز لرزنده غضنفر در عرین
|
|
ترس ترسنده عقاب اندر و کن
|
از چه میترسد به شب هر جانور؟
|
|
از بد این دهر پر مکر و محن
|
ای به غفلت خفته زیر دام دهر
|
|
ایمنی چون یافتی زین مفتنن؟
|