که پرسد زین غریب خوار محزون

که پرسد زین غریب خوار محزون خراسان را که بی‌من حال تو چون؟
همیدونی چو من دیدم به نوروز؟ خبر بفرست اگر هستی همیدون
درختانت همی پوشند مبرم همی بندند دستار طبرخون؟
نقاب رومی و چینی به نیسان همی بندد صبا بر روی هامون؟
نثار آرد عروسان را به بستان ز گوهرهای الوان ماه کانون؟
همی سازند تاج فرق نرگس به زر حقه و لولوی مکنون؟
گر ایدونی و ایدون است حالت شبت خوش باد و روزت نیک و میمون
مرا باری دگرگون است احوال اگر تو نیستی بی‌من دگرگون
مرا بر سر عمامه‌ی خز ادکن بزد دست‌زمان خوش خوش به صابون
مرا رنگ طبرخون دهر جافی بشست از روی بندم به آب زریون
زجور دهر الف چون نون شده‌ستم زجور دهر الف چون نون شود،نون
مرا دونان زخان و مان براندند گروهی از نماز خویش ساهون
خراسان جای دونان گشت، گنجد به یک خانه درون آزاده با دون؟
نداند حال و کار من جز آن کس که دونانش کنند از خانه بیرون
همانا خشم ایزد بر خراسان بر این دونان بباریده است گردون
که اوباشی همی بی‌خان و بی‌مان درو امروز خان گشتند و خاتون
بر آن تربت که بارد خشم ایزد بلا روید نبات از خاک مسنون
بلا روید نبات اندر زمینی که اهلش قوم هامان‌اند و قارون
نبات پر بلا غزست و قفچاق که رسته‌ستند بر اطراف جیحون
شبیخون خدای است این بر ایشان چنین شاید، بلی، ز ایزد شبیخون