عقل چه آورد ز گردون پیام
|
|
خاصه سوی خاص نهانی ز عام؟
|
گفت: چو خورد نیست فلک را قرار
|
|
نیست درو نیز شما را مقام
|
وام جهان است تو را عمر تو
|
|
وام جان بر تو نماند دوام
|
دم بکشی بازدهی زانکه دهر
|
|
بازستاند ز تو می عمر وام
|
بازدهی بازپسین دم زدن
|
|
بیشک آن روز بهناکام و کام
|
گر نکنی هیچ بر این وام سود
|
|
چون تو نباشد به جهان نیز خام
|
وام دم توست و برو سود نیست
|
|
چونش دهی باز همی جز کلام
|
بازده این وام و ببر سود ازانک
|
|
سود حلالستت و مایه حرام
|
خوب سخن چیست تو را؟ سود عمر
|
|
خوب سخن کرد تو را خوب نام
|
برمکش و باز مده دم تهی
|
|
باد مپیمای چنین بر دوام
|
بر نفس خویش به شکر خدای
|
|
سود همی گیر به رسم کرام
|
جام می از دست بیفگن که نیست
|
|
حاصل آن جام مگر وای مام
|
خفته ازانی که نبینی ز جهل
|
|
در دل تاریک همی جز ظلام
|
خفته بود هرکه همی نشنود
|
|
بر دهن عقل ز گردون پیام
|
خفته به جانی تو ز چون و چرا
|
|
نه به تن از خورد شراب و طعام
|
بر ره و بر مذهب تن نیست جانت
|
|
جانت به روزه است و تنت سیر شام
|
حکمت و علم و خبر و پند به
|
|
ز اسپ و غلام و کمر و اوستام
|
از پس دنیا نرود مرد دین
|
|
جز که به دانش نبود شادکام
|
دنیا در دام تو آید به دین
|
|
بیدین دنیا نبود جز که دام
|
دام تو گشته است جهان و، چنه
|
|
اسپ و ستام است و ضیاع و غلام
|
اسپ کشنده است جهان جز به دین
|
|
کرد نداندش کسی جرد و رام
|
گر تو لگامش نکشی سوی دین
|
|
او ز تو خورد زود ستاند لگام
|
اسپ جهان را تو نگیری به تگ
|
|
خیره مرو از پس او خامخام
|
شام کنی طمع چو گیری عراق
|
|
مصرت پیش است چو رفتی به شام
|
ناگه روزیت به جر افگند
|
|
گر بروی بر پی او گامگام
|
ورچه رهی وارت گردن دهد
|
|
بر تو یکی برکشد آخر حسام
|
خوار برون راندت آخر ز در
|
|
گرچه بخواند به نوید و خرام
|
زود فرود افگندت سرنگون
|
|
چونت برآورد به حیلت به بام
|
آنچه همی جست سکندر، هگرز
|
|
کی شد یک روز مرو را تمام؟
|
سامه کجا یافت ز دستان او
|
|
رستم دستان و نه دستان سام
|
کس نشنوده است که بگرفت ازو
|
|
کار کسی تا به قیامت قوام
|
آنچه به چشم تو ازو شکر است
|
|
حنظل و زهر است به دندان و کام
|
در در خاص آی به دین و مرو
|
|
از پس دنیا چو خسان و لام
|
طاعت یزدان به نظام آورد
|
|
هرچه که دنیا کندش بینظام
|
خستهی دنیا و شکستهی جهان
|
|
جز که به طاعت نپذیرد لحام
|
بر من ازین پیش روا کرده بود
|
|
همچو بر این قافله دنیا دلام
|
از پس خویشم چو شتر میکشید
|
|
چشم بکوبین و گرفته زمام
|
منش ندیدم نه برستم ازو
|
|
جز به بزرگی و جلال امام
|
آنکه بهنور پدر و جد او
|
|
نور گرفته است جهان نفام
|
آنکه چو گوئیش «امام است حق»
|
|
هیچ کست نیز نگوید «کدام؟»
|
سدره و فردوس مزخرف شود
|
|
چون بزنندش به صحاری خیام
|
خام نگون بخت برآید به تخت
|
|
گر برود در سخنش نام خام
|
چیست بزرگی؟ همه دنیا و دین
|
|
جز که مرو را نشد این هر دو تام
|
رایت اوی است همای و، ملوک
|
|
زیر همایش همه جغد و لجام
|
نیست بدین وصف زمردم مگر
|
|
مستنصر بالله علیهالسلام
|
تا نپذیردت، ز تو زی خدای
|
|
نیست پذیرفته صلات و صیام
|
دامن او گیر وزو جوی راه
|
|
تا برهی زین همه بس و زحام
|
پورا، گر پند پذیری همی
|
|
پند من این است تو را والسلام
|