اگر با خرد جفت و اندر خوریم
|
|
غمخور چو خر چندو تاکی خوریم؟
|
سزد کز خری دور باشیم ازانک
|
|
خداوند و سالار گاو و خریم
|
اگر خر همی کشت حالی چرد
|
|
چرا ما نه از کشت باقی چریم؟
|
چه فضل آوریم، ای پسر، بر ستور
|
|
اگر همچو ایشان خوریم و مریم
|
فرو سو نخواهیم شد ما همی
|
|
که ما سر سوی گنبد اخضریم
|
گر از علم و طاعت برآریم پر
|
|
از اینجا به چرخ برین بر پریم
|
به چرخ برین بر پرد جان ما
|
|
گر او را به خورهای دینپروریم
|
نهایم ایدری ما به جان و خرد
|
|
وگر چند یک چندگاه ایدریم
|
به زنجیر عنصر ببستندمان
|
|
چو دیوانگان زان به بند اندریم
|
بلی بندو زندان ما عنصر است
|
|
وگر چند ما فتنه بر عنصریم
|
به بند ستوری درون بستهایم
|
|
وگر چند بسته بدان گوهریم
|
به زندان پیشین درون نیستیم
|
|
نبینی که بر صورت دیگریم؟
|
نبینی که از بیتمیزی ستور
|
|
چو بی بر چنار است و ما بروریم؟
|
چو عرعر نگونسار مانده نهایم
|
|
اگر چند با قامت عرعریم
|
چرا بنده شدمان درخت و ستور؟
|
|
بیا تا به کار اندرون بنگریم
|
سزد گر چو این هر دو مشغول خور
|
|
نباشیم ازیرا که ما بهتریم
|
سر از چرخ نیلوفری برکشیم
|
|
به دانش که داننده نیلوفریم
|
به دانش رگ مکر و زنگار جهل
|
|
ز بن بگسلیم و ز دل بستریم
|
به بیداد و بیدادگر نگرویم
|
|
که ما بندهی داور اکبریم
|
اگر داد خواهیم در نیک و بد
|
|
به دادیم معذور و اندر خوریم
|
چو خود بد کنیم از که خواهیم داد؟
|
|
مگر خویشتن را به داور بریم!
|
چرا پس که ندهیم خود داد خود
|
|
ازان پس که خود خصم و خود داوریم؟
|
به دست من و توست نیک اختری
|
|
اگر بد نجوئیم نیک اختریم
|
اگر دوست داریم نام نکو
|
|
چرا پس نه نام نکو گستریم؟
|
همی سرو باید که خوانندمان
|
|
اگر چند خمیده چون چنبریم
|
نخواهیم اگر چند لاغر بویم
|
|
که فربه بداند که ما لاغریم
|
بیا تا به دانش به یک سو شویم
|
|
زلشکر وگر چند از این لشکریم
|
بیائید تا لشکر آز را
|
|
به خرسندی از گرد خود بشکریم
|
برآئیم بر پایهی مردمی
|
|
مر این ناکسان را به کس نشمریم
|
به دشمن نمائیم روشن که ما
|
|
به دنیا و دین بر سر دفتریم
|
ازیرا سر دفتریم، ای پسر،
|
|
که ما شیعت اهل پیغمبریم
|
به ریگ هبیر اندرون تشنهاند
|
|
همه خلق و ما برلب کوثریم
|
تو، ای ناصبی، گر زحد بگذری
|
|
به بیهوده گفتار، ما نگذریم
|
پیمبر سر دین حق است و ما
|
|
از این نامور تن مطیع سریم
|
اگر تو مر این قول را منکری
|
|
چنان دان که ما مر تو را منکریم
|
اگر تو بر این تن سری آوری
|
|
دگر سر بیاور که ما ناوریم
|
ز پیغمبر ما وصی حیدر است
|
|
چنین زین قبل شیعت حیدریم
|
ز فرزند او خلق را رهبری است
|
|
که ما بر پی و راه آن رهبریم
|
سر و افسر دین حق است و ما
|
|
چنین فخر امت بدان افسریم
|
اگر تو به آل نبی کافری
|
|
به طاغوت تو نیز ما کافریم
|
ملامت مکنمان اگر ما چو تو
|
|
بخیره ره جاهلی نسپریم
|
سپاس است بر ما خداوند را
|
|
که نه چون تو نادان و بد محضریم
|
به غوغای نادان چه غره شوی؟
|
|
چه لافی که «ما بر سر منبریم»؟
|
ز یاجوج و ماجوج مان باک نیست
|
|
که ما بر سر سد اسکندریم
|
اگر سگ به محرابی اندر شود
|
|
مر آن را بزرگی سگ نشمریم
|
چه باک است اگر نیست مان فرش و قصر
|
|
چو در دین توانگرتر از قیصریم؟
|
عزیزیم بر چشم دانا چو زر
|
|
به چشم تو در خاک و خاکستریم
|
علیمان اساس است و جعفر امام
|
|
نه چون تو ز دشت علی جعفریم
|
از اهل خراسان چه گویندمان
|
|
که گویند «ما کاتب و شاعریم»؟
|
اگر راست گویند گویند «ما
|
|
همه راوی و ناسخ ناصریم»
|