دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم
|
|
زایشان به قول و فعل ازیرا جدا شدم
|
تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل
|
|
عیبم نکرد هیچ کسی هر کجا شدم
|
گاهی ز درد عشق پس خوب چهرگان
|
|
گاهی ز حرص مال پس کیمیا شدم
|
نه باک داشتم که همی عمر شد به باد
|
|
نه شرم داشتم که ضمیری خطا شدم
|
وقت خزان به بار رزان شد دلم خراب
|
|
وقت بهار شاد به آب و گیا شدم
|
وین آسیا دوان و درو من نشسته پست
|
|
ایدون سپید سار در این آسیا شدم
|
پنداشتم که دهر چراگاه من شدهاست
|
|
تا خود ستوروار مر او را چرا شدم
|
گر جور کرد، باز دگر باره سوی او
|
|
میخوارهوار از پس هیهایها شدم
|
یک چندگاه داشت مرا زیر بند خویش
|
|
گه خوبحال و باز گهی بینوا شدم
|
وز رنج روزگار چو جانم ستوه گشت
|
|
یک چند با ثنا به در پادشا شدم
|
گفتم مگر که داد بیابم ز دیو دهر
|
|
چون بنگریستم ز عنا در بلا شدم
|
صد بندگی شاه ببایست کردنم
|
|
از بهر یک امید کزو میروا شدم
|
جز درد و رنج چیز نیامد بهحاصلم
|
|
زان کس که سوی او به امید شفا شدم
|
وز مال شاه و میر چو نومید شد دلم
|
|
زی اهل طیلسان و عمامه و ردا شدم
|
گفتم که راه دین بنمایند مر مرا
|
|
زیرا که ز اهل دنیا دل پرجفا شدم
|
گفتند «شاد باش که رستی زجور دهر
|
|
تا شاد گشت جانم و اندر دعا شدم
|
گفتم چو نامشان علما بود و حال خوب
|
|
کز دست جهل و فقر چو ایشان رها شدم
|
تا چون به قال و قیل و مقالات مختلف
|
|
از عمر چند سال میانشان فنا شدم
|
گفتم، چو رشوه بود و ریا مال و زهدشان،
|
|
«ای کردگار باز به چه مبتلا شدم؟»
|
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
|
|
کز بیم مور در دهن اژدها شدم
|
مکر است بیشمار و دها مر زمانه را
|
|
من زو چنین رمیده به مکر و دها شدم
|
چون غدر کرد حیله نماندم جز انک ازو
|
|
فریادخواه سوی نبی مصطفی شدم
|
فریاد یافتم ز جفا و دهای دیو
|
|
چون در حریم قصر امام اللوا شدم
|
دانی که چون شدم چو ز دیوان گریختم ؟
|
|
ناگاه با فریشتگان آشنا شدم
|
بر جان من چو نور امامالزمان بتافت
|
|
لیل السرار بودم شمس الضحی شدم
|
«نام بزرگ» امام زمان است، از این قبل
|
|
من از زمین چو زهره بدو بر سما شدم
|
دنیا به قهر حاجت من می روا کند
|
|
از بهر آنکه حاجت دینی روا شدم
|
فرعون روزگار زمن کینهجوی گشت
|
|
چون من به علم در کف موسی عصا شدم
|
اعدای اولیای خدایم عدو شدند
|
|
چون اولیاء او را من ز اولیا شدم
|
ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش
|
|
حیران من از جهالت و شومیی شما شدم
|
گر گفتم از رسول علی خلق را وصیاست
|
|
سوی شما سزای مساوی چرا شدم؟
|
ور گفتم اهل مدح و ثنا آل مصطفاست
|
|
چون زی شما سزای جفا و هجا شدم؟
|
عیبم همی کنند بدانچهم بدوست فخر
|
|
فخرم بدانکه شیعت اهل عبا شدم
|
از بهر دین زخانه براندند مر مرا
|
|
تا با رسول حق به هجرت سوا شدم
|
معروف و ناپدید سها بود بر فلک
|
|
من بر زمین کنون به مثال سها شدم
|
شکر آن خدای را که به یمگان زفضل او
|
|
برجان و مال شیعت فرمانروا شدم
|
تا میر ممنان جهان مرحبام گفت
|
|
نزدیک ممنان ز در مرحبا شدم
|
نه پیش جز خدای جهان ایستادهام
|
|
زان پس، نه هیچ نیز کسی را دو تا شدم
|
احرار روزگار رضاجوی من شدند
|
|
چون من گزیدهی علی مرتضی شدم
|
احمد لوای خویش علی را سپرده بود
|
|
من زیر این بزرگ و مبارک لوا شدم
|