گنبد پیروزهگون پر ز مشاعل
|
|
چند بگشته است گرد این کرهی گل؟
|
علت جنبش چه بود از اول بودش؟
|
|
چیست درین قول اهل علم اوایل؟
|
کیست مر این قبه را محرک اول؟
|
|
چیست از این کار کرد شهره به حاصل؟
|
از پس بیفعلی آنکه فعل ازو بود
|
|
از چه قبل گشت باز صانع و فاعل؟
|
جز که به حاجت نجنبد آنکه بجنبد
|
|
وین نشود بر عقول مبهم و مشکل
|
حال ز بیفعل اگر به فعل بگردد
|
|
آن ازلی حال بود محدث و زایل
|
هرکه مر او را بر این مقام بگیری
|
|
گرچه سوار است عاجز آید و راجل
|
علت جنبش چه چیز ؟ حاجت ناقص
|
|
حاصل صفت چه چیز؟ مردم عاقل
|
ناقص محتاج را کمال که بخشد
|
|
جز گهری بینیاز و ساکن و کامل؟
|
بار درخت جهان چه آمد؟ مردم
|
|
بار درختان ز تخمهاست دلایل
|
بار چو فرزند و، تخم او پدر اوست
|
|
از جو جو زایدو از پلپل پلپل
|
تو که بر تخم عالمی که مر او را
|
|
برگ سخن گفتن است و بار فضایل
|
صانع مصنوع را تو باشی فرزند
|
|
پس چو پدر شو کریم و عادل و فاضل
|
قول مسیح آنکه گفت «زی پدر خویش
|
|
میشوم» این رمز بود نزد افاضل
|
عاقل داند که او چه گفت ولیکن
|
|
رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل
|
هرکه نداند که این لطیف سخن گوی
|
|
از چه قبل بسته شد چنین به سلاسل
|
بند بدید است بسته چون نه بدید است
|
|
بند همی بیند از عروق و مفاصل
|
غافل ساهی است از شناختن خویش
|
|
تا بتوانی مجوی صحبت غافل
|
از پس دانش قدم نهاد نیارد
|
|
باز شود پیش یک درم به دو منزل
|
ای زپس مال در بمانده شب و روز
|
|
نیستی الا که سایهای متمول
|
دل بنهادی به ذل از قبل مال
|
|
علت ذل تو گشت در بر تو دل
|
مال چنه است و زمانه دام جهان است
|
|
ای همه سال به دام پر چنه مایل
|
مرغ که در دام پر چنه طمع افگند
|
|
بخت بد آنگاه خاردش رگ بسمل
|
حرص بینداز و آبروی نگهدار
|
|
ستر قناعت به روی خویش فروهل
|
فتنه مشو خیره بر حمایل زرین
|
|
علم نکوتر، زعلم ساز حمایل
|
فتنهی این روزگار پر غش و غلی
|
|
زانکه نگشته است جانت بی غش و بی غل
|
سائل دانا نماند هیچ کس امروز
|
|
سائل شاهند خلق و سائل عامل
|
گر تو به سوی سال علم شتابی
|
|
پیش تو عامل ذلیل گردد و سائل
|
در ره دین پوی بر ستور شریعت
|
|
وز علما دان در این طریق منازل
|
گر تو ببری به جهد بادیهی جهل
|
|
آب تو را بس جواب و، زاد مسائل
|
بر ره غولان نشستهاند حذر کن
|
|
باز نهاده دهانها چو حواصل
|
دشمن عدلند و ضد حکمت اگر چند
|
|
یکسره امروز حاکمند و معدل
|
هر یکی از بهر صید این ضعفا را
|
|
تیز چو نشپیل کردهاند انامل
|
بنگرشان تا به چشم سرت ببینی
|
|
جایگه حق گرفته هیکل باطل
|
خامش و آهستگان به روز ولیکن
|
|
در می و مجلس به شب به سان جلاجل
|
هر که ثوابش شراب و ساقی حور است
|
|
تکیه زده با موافقان متقابل
|
و امروز اینجا همی نیاید هرگز
|
|
عاجل نقدش دهد به نسیهی آجل
|
هیچ نبیند که رنج بیند یک روز
|
|
ظالم در روزگار خویش و نه قاتل
|
بلکه ستمکش به رنج و در بمیرد
|
|
باز ستمگار دیر ماند و مقبل
|
این همه مکر است از خدای تعالی
|
|
منشین ایمن ز مکرش ای متغافل
|
راحت و رنج از بهشت خلد و ز دوزخ
|
|
چاشنییدان در این سرای به عاجل
|
بحر عظیم از قیاس عالم عالی است
|
|
کشتی او چیست؟ این قباب اسافل
|
باز جهان بحر دیگر است و بدو در
|
|
شخص تو کشتی است و عمر باد مقابل
|
باد مقابل چو راند کشتی را راست
|
|
هم برساندش، اگر چه دیر، به ساحل
|
ساحل تو محشر است نیک بیندیش
|
|
تا به چه بار است کشتیت متحمل
|
بارش افعال توست، وان همه فردا
|
|
شهره بباشد سوی شعوب و قبایل
|
بنگر تا عقل کان رسول خدای است
|
|
برتو چه خواند که کردهای ز رذایل
|
بنگر، پیوستی آنچه گفت بپیوند؟
|
|
بنگر، بگسستی آنچه گفت که بگسل؟
|
اینجا بنگر حساب خویش هم امروز
|
|
کاینجا حاضر شدند مرسل و مرسل
|
تا به تغافل ز کار خویش نیفتی
|
|
فردا ناگه به رنج نامتبدل
|