ای فگنده امل دراز آهنگ
|
|
پست منشین که نیست جای درنگ
|
تو چو نخچیر دل به سوی چرا
|
|
دهر پوشیده بر تو پوست پلنگ
|
دل نهادی در این سرای سپنج
|
|
سنگ بسیار ساختی بر سنگ
|
چون گرفتی قرار و پست نشست
|
|
برکش اکنون بر اسپ رفتن تنگ
|
لشکری هر گهی که آخر کرد
|
|
نبود زان سپس بسیش درنگ
|
هر سوی شادمان به نقش و نگار
|
|
که بمرد آنکه نقش کرد ار تنگ
|
غایت رنگهاست رنگ سیاه
|
|
کی سیه کم شود به دیگر رنگ؟
|
ای به بیدانشی شده شب و روز
|
|
فتنه بر دهر و دهر بر تو به جنگ
|
دشمن از تو همی گریزد و تو
|
|
سخت در دامنش زدهستی چنگ
|
زی تو آید عدو چو نصرت یافت
|
|
کرده دل تنگ و روی پر آژنگ؟
|
زین جهان چونکه او مظفر گشت
|
|
کرده خیره سوی گریز آهنگ
|
گرت هوش است و سنگدار حذر،
|
|
ای خردمند، از این عظیم نهنگ
|
هوش و سنگت برد به گردون سر
|
|
که بدین یافت سروری هوشنگ
|
برکشد هوش مرد را از چاه
|
|
گاه بخشدش و مسند و اورنگ
|
وگرش تخت و گه نبود رواست
|
|
بهتر از تخت و گه بود هش و هنگ
|
دانش آموز و بخت را منگر
|
|
از دلت بخت کی زداید زنگ؟
|
بخت آبی است گه خوش و گه شور
|
|
گاه تیرهی سیاه و گاه چو زنگ
|
بخت مردی است از قیاس دو روی
|
|
خلق گشته بدو درون آونگ
|
به یکی چنگش آخته دشنه است
|
|
به دگر چنگ مینوازد چنگ
|
چون بیاشفت بر کلنگ در ابر
|
|
گم شود راه بر پرنده کلنگ
|
ور به جیحون بر از تو برگردد
|
|
متحیر بماندت بر گنگ
|
هیچ کس را به بخت فخری نیست
|
|
زانکه او جفت نیست با فرهنگ
|
به یک اندازهاند بر در بخت
|
|
مرد فرهنگ با مقامر و شنگ
|
سبب خشم بخت پیدا نیست
|
|
شکرش را جدا مدان ز شرنگ
|
وین چنین چیز دیو باشد و من
|
|
از چنین دیو ننگ دارم، ننگ
|
نروم اندر این بزرگ رمه
|
|
که بدو در نهاز شد بز لنگ
|
ای پسر، با جهان مدارا کن
|
|
وز جفاهای او منال و ملنگ
|
چون برآشفته گشت یک چندی
|
|
دوردار از پلنگ بدخو رنگ
|
من به اندک زمان بسی دیدم
|
|
این چنین هایهای و لنگالنگ
|
پست بنشین و چشم دار بدانک
|
|
زود زیر و زبر شود نیرنگ
|
دهر با صابران ندارد پای
|
|
مثلی زد لطیف آن سرهنگ
|
که «چو گربه به زیر بنشیند
|
|
موش را سر بگردد اندر غنگ»
|
سپس بی هشان خلق مرو
|
|
گر نخوردی تو همچو ایشان بنگ
|
ور جهان پر شد از مگس منداز
|
|
بر مگس خیره خیره تیر خدنگ
|
هرکه او گامی از تو دور شود
|
|
تو ازو دور شو به صد فرسنگ
|
سنت حجت خراسان گیر
|
|
کار کوته مکن دراز آهنگ
|
شعر او خوان که اندرو یابی
|
|
در بنهاده تنگها بر تنک
|