این طارم بیقرار ازرق
|
|
بربود زمن جمال و رونق
|
وان عیش چو قند کودکی را
|
|
پیری چو کبست کرد و خربق
|
گوشم نشنود لحن بلبل
|
|
چون گشت سرم به رنگ عقعق
|
ای تاخته شصت سال زیرت
|
|
این مرکب بیقرار ابلق
|
با پشت چو حلقه چند گوئی
|
|
وصف سر زلفک معلق؟
|
یک چند به زرق شعر گفتی
|
|
بر شعر سیاه و چشم ازرق
|
با جد کنون مطابقت کن
|
|
ای باطل و هزل را مطابق
|
بیدار شو و به دست پرهیز
|
|
چون سنگ بگیر دامن حق
|
آزاد شد از گناه گردنت
|
|
هرگه که شدی به حق مطوق
|
حق نیست مگر که حب حیدر
|
|
خیرات بدو شود محقق
|
گیتی همه جهل و حب او علم
|
|
مردم همه تیره او مروق
|
آن عالم دین که از حکیمان
|
|
عالم جز ازو نشد مطلق
|
بیشرح و بیان او خرد را
|
|
مبهم نشود هگرز منطق
|
ابلیس برید ازان علاقت
|
|
کو گشت به دامنش معلق
|
در بحر ظلال کشتیی نیست
|
|
جز حب علی به قول مطلق
|
ای غرقه شده به آب طوفان
|
|
بنگر که به پیش توست زورق
|
غرقه شدیی به پیش کشتی
|
|
گر نیستیی بهغایت احمق؟
|
جز بیخردی کجا گزیند
|
|
فرسوده گلیم بر ستبرق؟
|
دیوانه شدی که می ندانی
|
|
از نقرهی پخته خام زیبق!
|
بشنو ز نظام و قول حجت
|
|
این محکم شعر چون خورنق
|
بر بحر مضارع است قطعش
|
|
طقطاق تنن تنن تنن طق
|