صعبتر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش
|
|
پیش این عیب سلیم است بلاها و عناش
|
گر خردمند بقا یافتی از سفله جهان
|
|
همه عیبش هنرستی سوی دانا به بقاش
|
فتنه ز آن است برو عامه که از غفلت و جهل
|
|
سوی او می به بقا ماند ازیرا که فناش
|
کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد
|
|
که جهان جز به فنا کرد مکافات و جزاش
|
او همی گوید ما را که بقا نیست مرا
|
|
سخنش بشنو اگر چند که نرم است آواش
|
گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
|
|
به عطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش
|
روز پر نور و بها هست ولیکن پس روز
|
|
شب تیره ببرد پاک همه نور و بهاش
|
به جوانی که بدادت چو طمع کرد به جانت
|
|
گرچه خوب است جوانیت گران است بهاش
|
این جهان آب روان است برو خیره مخسپ
|
|
آنچه کان بود نخواهد مطلب، مست مباش
|
ای پسر، چون به جهان بر دل یکتا شودت
|
|
بنگر در پدر خویش و ببین پشت دوتاش
|
گر روا گشت بر اوباش جهان زرق جهان
|
|
تو چو اوباش مرو بر اثر زرق رواش
|
که حکیمان جهانند درختان خدای
|
|
دگر این خلق همه خار و خسانند و قماش
|
با همه خلق گر از عرش سخن گفت خدای
|
|
تا به طاعت بگزارند سزاوار ثناش
|
عرش او بود محمد که شنودند ازو
|
|
سخنش را، دگران هیزم بودند و تراش
|
عرش پر نور و بلند است به زیرش در شو
|
|
تا مگر بهره بیابد دلت از نور ضیاش
|
نیک بندیش که از حرمت این عرش بزرگ
|
|
بنده گشته است تو را فرخ و پیروز و جماش
|
مر تو را عرش نمودم به دل پاک ببینش
|
|
گر نبیندش همی از شغب خویش اوباش
|
عرش این عرش کسی بود که در حرب، رسول
|
|
چون همه عاجز گشتند بدو داد لواش
|
آنکه بیش از دگران بود به شمشیر و به علم
|
|
وانکه بگزید و وصی کرد نبی بر سر ماش
|
آنکه معروف بدو شد به جهان روز غدیر
|
|
وز خداوند ظفر خواست پیمبر به دعاش
|
آنکه با هر کس منکر شدی از خلق جهان
|
|
جز که شمشیر نبودی به گه حرب گواش
|
آنکه با علم و شجاعت چو قوی داد عطاش
|
|
به رکوع اندر بفزود سوم فضل: سخاش
|
هر خردمند بداند که بدین وصف، علی است
|
|
چون رسید این همه اوصاف به گوش شنواش
|
معدن علم علی بود به تاویل و به تیغ
|
|
مایهی جنگ و بلا بود و جدال و پرخاش
|
هر که در بند مثلهای قران بسته شدهاست
|
|
نکند جز که بیان علی از بند رهاش
|
هر که از علم علی روی بتابد به جفا
|
|
چون کر و کور بماند بکند جهل سزاش
|
تیغ و تاویل علی بر سر امت یکسر،
|
|
ای برادر، قدر حاکم عدل است و قضاش
|
مایهی خوف و رجا را به علی داد خدای
|
|
تیغ و تاویل علی بود همه خوف و رجاش
|
گر شما ناصبیان را بجز او هست امام
|
|
نیستم من سپس آن کس، دادم به شماش
|
گر شما جز که علی را بخریدید بدو
|
|
نه عجب زانکه نداند خر بدلاش از ماش
|
گاو را، گر چه گیا نیست چو لوزینهیتر
|
|
به گوارد به همه حال ز لوزینه گیاش
|
ای پسر، گر دل و دین را سفها لاش کنند
|
|
تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش
|
به خطا غره مشو گرچه جهاندار نکرد
|
|
مر کسی را که خطا کرد مکافات خطاش
|
که مکافات به بنده برساند به آخر
|
|
مر وفا را به وفاهاش و جفا را به جفاش
|
این جهان، ای پسر، ا زخلق همه عمر چرد
|
|
جهد آن کن که مگر جان برهانی ز چراش
|
از چراگاه جهان آن شود، ای خواجه،برون
|
|
که به تاویل قران بررسد از چون و چراش
|
دین و دنیا را بنیاد مثل کالبد است
|
|
علم تاویل بگوید که چگونه است بناش
|
دو جهان است و تو از هر دو جهان مختصری
|
|
جان تو اهل معاد است و تنت اهل معاش
|
تن تو زرق و دغا داند، بسیار بکوش
|
|
تا به یک سو نکشدت از ره دین زرق و دغاش
|
جز که زرق تن جاهل سببی دیگر نیست
|
|
که یمک پیش تگین است و رمک بر در تاش
|
زرق تن پاک همه باطل و ناچیز شودت
|
|
که نباید به در تاش و تگین بود فراش
|
گر بدانی که تنت خادم این جان تو است
|
|
بتپرستی نکنی جان برهانی ز بلاش
|
تن همان گوهر بیرتبت خاکی است بهاصل
|
|
گر گلیمی بد یا دیبهی رومی است قباش
|
چون یقینی که همی از تو جدا خواهد ماند
|
|
زو هم امروز بپرهیز و همیدار جداش
|
تنت فرزند گیاه است و گیا بچهی خاک
|
|
زین همیشه نبود میل مگر سوی نیاش
|
تن زمینی است میارایش و بفگن به زمینش
|
|
جان سمائی است بیاموزش و بر بر به سماش
|
علت جهل چو مر جان تو را رنجه کند
|
|
داروی علم خور ایرا که به علم است شفاش
|
سخن حجت بشنو که مر او را غرضی
|
|
نیست الا طلب فضل خداوند و رضاش
|