هوشیاران ز خواب بیدارند
|
|
گر چه مستان خفته بسیارند
|
با خران گر به آبخور نشوند
|
|
با دل پر خرد سزاوارند
|
هستشان آگهی که نه ز گزاف
|
|
زیر این خیمه در گرفتارند
|
یار مستان بیهشاند از بیم
|
|
گرچه باعقل و فضل وهش یارند
|
کی پسندند هرگز این مستان
|
|
کار این عاقلان که هشیارند؟
|
مردمان، ای برادر، از عامه
|
|
نه به فعلند بل به دیدارند
|
دشمن عاقلان بیگنهاند
|
|
زانکه خود جاهل و گنهکارند
|
همه دیدار و هیچ فایده نه
|
|
راست چون سایهی سپیدارند
|
منبر عالمان گرفتهستند
|
|
این گروهی که از در دارند
|
روز بازار ساخته است ابلیس
|
|
وین سفیهانش روی بازارند
|
کی شود هیچ دردمند درست
|
|
زین طبیبان که زار و بیمارند؟
|
بر دروغ و زنا و می خوردن
|
|
روز و شب همچو زاغ ناهارند
|
ور ودیعت نهند مال یتیم
|
|
نزد ایشان، غنیمت انگارند
|
گر درست است قول معتزله
|
|
این فقهیان بجمله کفارند
|
فخر دانا به دین بود وینها
|
|
عیب دیناند و علم را عارند
|
در کشاورز دین پیغمبر
|
|
این فرومایگان خس و خارند
|
مر مرا در میان خویش همی
|
|
از بسی عیب خویش نگذارند
|
گر همی این به عقل و هوش کنند
|
|
هوشیارند و جلد و عیارند
|
زانکه خفته به دل خجل باشد
|
|
از گروهی که مانده بیدارند
|
مر مرا همچو خویشتن نشگفت
|
|
گر نگونسار و غمر پندارند
|
که نگونسار مرد پندارد
|
|
که همه راستان نگونسارند
|
ای پسر، هیچ دلشکسته مباش
|
|
کاندر این خانه نیز احرارند
|
دل بدیشان ده و چنان انگار
|
|
کاین همه نقشهای دیوارند
|
مرغزاری است این جهان که درو
|
|
عامه ددگان مردم آزارند
|
بد دل و دزد و جمله بیحمیت
|
|
روبه و شیر و گرگ و کفتارند
|
بیبر و میوهدار هست درخت
|
|
خاصه پربار و عامه بیبارند
|
بر فرودی بسی است در مردم
|
|
گر چه از راه نام هموارند
|
مردم بیتمیز با هشیار
|
|
به مثل چون پشیز و دینارند
|
بنگر این خلق را گروه گروه
|
|
کز چه سانند و بر چه کردارند
|
همچو ماهی یکی گروه از حرص
|
|
یکدگر را همی بیوبارند
|
چون سپیدار سر ز بیهنری
|
|
از ره مردمی فرو نارند
|
موش و مارند لاجرم در خلق
|
|
بلکه بتر ز موش وز مارند
|
یک گروه از کریم طبعی خویش
|
|
مردمی را به جان خریدارند
|
ور چه از مردمان به آزارند
|
|
مردمان را به خیره نازارند
|
لاجرم نسپرند راه خطا
|
|
لاجرم دل به دیو نسپارند
|
لاجرم همچو مردم از حیوان
|
|
از همه خلق جمله مختارند
|
هوشمندان به باغ دین اندر،
|
|
ای برادر، گزیده اشجارند
|
اینت پر بوی و بر درختانی
|
|
که هنر برگ و علم بر دارند
|
به دل از مکر و ز حسد دورند
|
|
حاصل دهر و چرخ دوارند
|
گنج علماند و فضل اگرچه ز بیم
|
|
در فراز و دهان به مسمارند
|
اهل سر خدای مردانند
|
|
این ستوران نه اهل اسرارند
|
گر به خروار بشنوند سخن
|
|
به گه کارکرد خروارند
|
در طمع روز و شب میان بسته
|
|
بر در شاه و میر بندارند
|
تا میان بستهاند پیش امیر
|
|
در تگ و پوی کار و کاچارند
|
گر میان پیش میر بگشایند
|
|
حق ایشان به کاج بگزارند
|
با جهودان چنین کنند به بلخ
|
|
وین خسان جمله اهل زنارند
|
وانکه زنار بر نمیبندند
|
|
همچو من روز و شب به تیمارند
|
حرمت امروز مر جهودان راست
|
|
اهل اسلام و دین حق خوارند
|
خاصهتر این گروه کز دل پاک
|
|
شیعت مرتضای کرارند
|
من به یمگان به بیم و خوار و به جرم،
|
|
ایمناند آنکه دزد و میخوارند
|
من نگیرم ز حق بیزاری
|
|
اگر ایشان ز حق بیزارند
|
یمگیان لشکر فریشتهاند
|
|
گر چه دیوان پلید و غدارند
|
دیو با لشکر فریشتگان
|
|
ایستادن به حرب کی یارند؟
|
زینهارم نهاد امام زمان
|
|
نزد ایشان که اهل زنهارند
|
اهل غار پیمبرند همه
|
|
هر که با حجت اندر این غارند
|