چند گردی گردم ای خیمهی بلند؟
|
|
چند تازی روز و شب همچون نوند؟
|
از پس خویشم کشیدی بر امید
|
|
سالیان پنجاه و یا پنجاه و اند
|
مکر و ترفندت کنون از حد گذشت
|
|
شرمدار اکنون، از این ترفند چند؟
|
مادر بسیار فرزندی ولیک
|
|
خوار داریشان، همیشه کندمند
|
جز تو که شنیده است هرگز مادری
|
|
کو به فرزندان نخواهد جز گزند؟
|
کاه داری یاخته بر روی آب
|
|
زهر داری ساخته در زیر قند
|
از زمان و مکر او ایمن مباش
|
|
بس کن از کردار بد بپذیر پند
|
کز بدیها خود بپیچد بد کنش
|
|
این نبشتهستند در استا و زند
|
چند ناگاهان به چاه اندر فتاد
|
|
آنکه او مر دیگری را چاه کند
|
بس بلندی تو ولیکن درد و رنج
|
|
چون بیفتد بیشتر بیند بلند
|
گر نکرده ستم گناهی پیش ازین
|
|
چون فگندندم در این زندان و بند
|
نیک بنگر تا چگونه کردگار
|
|
برمن از من سخت بندی برفگند
|
از من آمد بند برمن همچنانک
|
|
پایبند گوسفند از گوسپند
|
زیر بار تن بماندم شست سال
|
|
چون نباشم زیر بار اندر نژند؟
|
بار این بند گران تا کی کشد
|
|
این خرد پیشه روان ارجمند؟
|
چون به حقم سوی دانا نال نال
|
|
گر نباشد شاید از من خند خند
|
ای خرد پیشه حذردار از جهان
|
|
گر بهوشی پند حجت کار بند
|
این یکی دیو است بیتمییز و هوش
|
|
خیر کی بیند ز بیهش هوشمند؟
|
تازیان بیندش دایم هوشیار
|
|
گاه بر شبدیز و گاهی بر سمند
|
هر که را ز آسیب او آفت رسد
|
|
باز ره ناردش تعویذ و سپند
|
گر بخواهی بستن این بیهوش را
|
|
از خرد کن قید، وز دانش کمند
|
دانه اندر دام میدانی که چیست
|
|
نرم و سخت و خوب و زشت و بو و گند؟
|
راهمند بدکنش هرگز مرو
|
|
تا نگردی دردمند و آهمند
|
بر کسی مپسند کز تو آن رسد
|
|
کهت نیاید خویشتن را آن پسند
|
ای شده عمرت به باد از بهر آز،
|
|
بر امید سوزنت گم شد کلند
|
مست کردت آز دنیا لاجرم
|
|
چون شدی هشیار ماندی مستمند
|
با تو فردا چه بماند جز دریغ
|
|
چون بردمیراثخوار اینزند و پند؟
|
چشم دلت از خواب غفلت باز کن
|
|
رنگ جهل از دل به دانش باز رند
|
چون زده ستی خود تبر بر پای خویش
|
|
خود پزشک خویش باش ای دردمند
|
برهمندی را به دل در جای کن
|
|
سود کی داردت شخص برهمند
|
بر در طاعت ببایدت ایستاد
|
|
گر همی ز ایزد بترسی چون پلند
|