آن کن ای جویای حکمت کاهل حکمت آن کنند
|
|
تا بدان دشوارها بر خویشتن آسان کنند
|
جز که در خورد خرد صحبت ندارند از بنه
|
|
بر همین قانون که در عالم همی ارکان کنند
|
طاعت ارکان ببین مر چرخ و انجم را به طبع
|
|
تا به طاعت چرخ وانجمشان همی حیوان کنند
|
چرخ را انجم به سان دستهای چابکاند
|
|
کز لطافت خاک بیجان را همی با جان کنند
|
دستهای آسماناند این که با این بندگان
|
|
آن خداوندان همی احسانها الوان کنند
|
چشمهای عالمند اینها که چون در خاک خشک
|
|
بنگرند او را همی پر در و پر مرجان کنند
|
این شگفتی بین که در نیسان ز بس نقش و نگار
|
|
خاک بستان را همی پر زینت نیسان کنند
|
این نشانیهاست مردم را که ایشان میدهند
|
|
سوی گوهرها که می در خاک و که پنهان کنند
|
گر ندیدی عرش را و حاملان عرش را
|
|
تا به گردش بر چهسان همواره میجولان کنند
|
عرش توست این خاک و، افلاک و کواکب گرد او
|
|
روز و شب جولان همی همواره هم زینسان کنند
|
پادشاهی یافتهستی بر نبات و بر ستور
|
|
هر چه گوئی «آن کنید» آن از بن دندان کنند
|
بنگر آن را در رکوع و بنگر این را در سجود
|
|
پس همین کن تو ز طاعتها که می ایشان کنند
|
این اشارتهای خلقی را تامل کن به حق
|
|
این اشارتها همی زی طاعت یزدان کنند
|
پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش
|
|
تا زبر دستانت فردا با تو نیز احسان کنند
|
بندهی بد را خداوندان به تشنه گرسنه
|
|
بر عذاب آتش معده همی بریان کنند
|
پس تو بد بنده چرا ایمن نشستهستی؟ ازانک
|
|
همچنین فردا بر آتش مر تو را قربان کنند
|
از نبید جهل چون مستان بیهوشند خلق
|
|
تو که هشیاری مکن کاری که آن مستان کنند
|
گوشت ارگنده شود او را نمک درمان بود
|
|
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند؟
|
با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی
|
|
زانکه این جهال خود بیابر می باران کنند
|
در مدینهی علم ایزد جغد کان را جای نیست
|
|
جغد کان از شارسانها قصد زی ویران کنند
|
بر سر منبر سخن گویند، مر اوباش را
|
|
از بهشت و خوردنی حیران همی زینسان کنند
|
شو سخن گستر زحیدر گر نیندیشی ازان
|
|
همچو بر من کوه یمگان بر تو بر زندان کنند
|
بانگ بردارند و بخروشند بر امید خورد
|
|
چون حدیث جو کنی بیشک خران افغان کنند
|
ور نگوئی جای خورد و کردنی باشد بهشت
|
|
بر تو از خشم و سفاهت چشم چون پیکان کنند
|
مر تو را در حصن آل مصطفی باید شدن
|
|
تا ز علم جد خود بر سرت در افشان کنند
|
حجتان دست رحمان آن امام روزگار
|
|
دست اگر خواهند در تاویل بر کیوان کنند
|
دینت را با علم جسمانی بهمیزان برکشند
|
|
بی تمیزان کار دین بی کیل و بیمیزان کنند
|
دین حق را مردمی دان جانش علم و تن عمل
|
|
عاقلان مر بام حکمت را همین بنیان کنند
|
تا ندانی، کار کردن باطل است از بهر آنک
|
|
کار بر نادان و عاجز بخردان تاوان کنند
|
جمله حیرانند امت بر ره ایشان مرو
|
|
ورنه همچون خویشتن در دین تو را حیران کنند
|
مست بسیارند، خامش باش، هل تا میروند
|
|
مر یکی هشیار را صد مست کی فرمان کنند؟
|