جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست
|
|
زانکه دانا را سوی نادان بسی مقدار نیست
|
بد به سوی بد گراید نیک با نیک آرمد
|
|
این مر آن را جفت نی و آن مر این را یار نیست
|
مرد دانا بدرشید و چرخ نادان بد کنش
|
|
نزد یکدیگر هگرز این هر دو را بازار نیست
|
نیک را بد دارد و بد را نکو از بهر آنک
|
|
بر ستارهی سعدو نحس اندر فلک مسمار نیست
|
نیست هشیار این فلک، رنجه بدین گشتم ازو
|
|
رنج بیند هوشیار از مرد کو هشیار نیست
|
نیک و بد بنیوش و بر سنجش به معیار خرد
|
|
کز خرد برتر بدو جهان سوی من معیار نیست
|
مشک با نادان مبوی و خمر نادانان مخور
|
|
کاندر این عالم ز جاهل صعبتر خمار نیست
|
مردمی ورز و هگرز آزار آزاده مجوی
|
|
مردم آن را دان کزو آزاده را آزار نیست
|
این جهان راه است و ما راهی و مرکب خوی ماست
|
|
رنجه گردد هر که از ما مرکبش رهوار نیست
|
این جهان را سفلهدان، بسیار او اندک شمر
|
|
گرچه بسیار است دادهی سفله آن بسیار نیست
|
هر چه داد امروز فردا باز خواهد بیگمان
|
|
گر نخواهی رنج تن با چیز اویت کار نیست
|
از درخت باردارش باز نشناسی ز دور
|
|
چون فراز آئی بدو در زیر برگش بار نیست
|
آنکه طرار است زر و سیم برد و، این جهان
|
|
عمر برد و، پس چنین جای دگر طرار نیست
|
عمر تو زر است سرخ و مشک او خاک است خشک
|
|
زر به نرخ خاک دادن کار زیرک سار نیست
|
مار خفتهاست این جهان زو بگذر و با او مشو
|
|
تا نیازارد تو را این مار چون بیدار نیست
|
آنچه دانا گوید آن را لفظ و معنی تار و پود
|
|
و آنچه نادان گوید آن را هیچ پود و تار نیست
|
دام داران را بدان و دور باش از دامشان
|
|
صید نادانان شدن سوی خرد جز عار نیست
|
زانکه دین را دام سازد بیشتر پرهیز کن
|
|
زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست
|
گاه گوید زین بباید خورد کاین پاک است و خوش
|
|
گاه گوید نی نشاید خورد کاین کشتار نیست
|
ور بری زی او به رشوت اژدهای هفت سر
|
|
گوید این فربی یکی ماهی است والله مار نیست
|
حیلت و مکر است فقه و علم او و، سوی او
|
|
نیست دانا هر که او محتال یا مکار نیست
|
گرش غول شهر گوئی جای این گفتار هست
|
|
ورش دیو دهر خوانی جای استغفار نیست
|
علم خورد و برد و کردن در خور گاو و خر است
|
|
سوی دانا این چنین بیهودهها را بار نیست
|
چون نجوئی کهت خدا از بهر چه موجود کرد
|
|
گر مرو را با تو شغلی کردنی ناچار نیست؟
|
آنچه او خود کرده باشد باز چون ویران کند؟
|
|
خوب کرده زشت کردن کار معنیدار نیست
|
نیکی از تو چون پذیرد چون نخواهد بد ز تو؟
|
|
کز بد و نیک تو او را رنج نی و بار نیست
|
بیم زخم و دار چون از جملهی حیوان تو راست؟
|
|
چونکه دیگر جانور را بیم زخم و دار نیست؟
|
چون کند سی ساله عاصی را عذاب جاودان؟
|
|
این چنین حکم و قضای حاکم دادار نیست
|
گر همی گوید که یک بد را بدی یکی دهم
|
|
باز چون گوید که هرگز بد کنش رستار نیست؟
|
چون نجوئی حکمت اندر گزدمان و مار صعب
|
|
وین درختانی که بار و برگشان جز خار نیست؟
|
گرچه اندک، بیگمان حکمت بود صنع حکیم،
|
|
لیکن آن بیندش کو را پیش دل دیوار نیست
|
خشمگیری جنگ جوئی چون بمانی از جواب
|
|
خشم یک سو نه سخن گستر که شهر آوار نیست
|
راه بنمایم تو را گر کبر بندازی ز دل
|
|
جاهلان را پیش دانا جای استکبار نیست
|
همچنان کاندر گزارش کردن فرقان به خلق
|
|
هیچکس انباز و یار احمد مختار نیست
|
همچنان در قهر جباران به تیغ ذوالفقار
|
|
هیچکس انباز و یار حیدر کرار نیست
|
اصل اسلام این دو چیز آمد قران و ذوالفقار
|
|
نه مسلمان و نه مشرک را درین پیکار نیست
|
همچنان کاندر سخن جز قول احمد نور نیست
|
|
تیز تیغی جز که تیغ میر حیدر نار نیست
|
احمد مختار شمس و حیدر کرار نور
|
|
آن بی این موجود نی و این بی آن انوار نیست
|
هر که نور آفتاب دین جدا گشته است ازو
|
|
روزهای او همیشه جز شبان تار نیست
|
چشم سر بیآفتاب آسمان بیکار گشت
|
|
چشم دل بیآفتاب دین چرا بی کار نیست؟
|
بر سر گنجی که یزدان در دل احمد نهاد
|
|
جز علی گنجور نی و جز علی بندار نیست
|
وانکه یزدان بر زبان او گشاید قفل علم
|
|
جز علی المرتضی اندر جهان دیار نیست
|
بحر لل بیخطر با طبع او، از بهر آنک
|
|
چون بنان او به قیمت لل شهوار نیست
|
ای خداوند حسام دشمن او بار از جهان
|
|
جز زبان حجت تو ابر گوهر بار نیست
|
عروةالوثقی حقیقت عهد فرزندان توست
|
|
شیفته است آن کس که او در عهدشان بستار نیست
|
من رهی را جز زبانی همچو تیغ تیز تو
|
|
با عدوی خاندانت هیچ زین افزار نیست
|
زخم من بر جان خود پیش تو آرد روز حشر
|
|
هرگز آن گمره کزو بیدارم او بیدار نیست
|
سوی یزدان منکر است آنکو به تو معروف نیست
|
|
جز به انکار توام معروف را انکار نیست
|
ناصبی را چشم کور است و تو خورشید منیر
|
|
زین قبل مر چشم کورش را به تو دیدار نیست
|
نیست مردم ناصبی نزدیک من لا بل خر است
|
|
طبع او خروار هست ار صورتش خروار نیست
|
مایهی بری تو و ابرار اولاد تواند
|
|
بر چون یابد کسی کو شیعت ابرار نیست
|
دشمنان تو همه بیمار و بنده تن درست
|
|
دورتر باید ز بیمار آنکه او بیمار نیست
|
من رهی را از جفای دشمن اولاد تو
|
|
خوابگاه و جای خور جز غار یا کهسار نیست
|
هر کسی را هست تیماری ز دنیا و مرا
|
|
جز ز بهر طاعت اولاد تو تیمار نیست
|
من رهی را جز به خشنودیی تو و اولاد تو
|
|
روز محشر هیچ امید رحمت جبار نیست
|