چون در جهان نگه نکنی چون است؟
|
|
کز گشت چرخ دشت چو گردون است
|
در باغ و راغ مفرش زنگاری
|
|
پر نقش زعفران و طبر خون است
|
وان ابر همچو کلبهی ندافان
|
|
اکنون چو گنج لولوی مکنون است
|
بر چرخ، همچو لاله به دشت اندر،
|
|
مریخ چون صحیفهی پر خون است
|
جون است باغ و، شاخ سمن پروین
|
|
گر ماه نو خمیده چو عرجون است
|
با چرخ پر ستاره نگه کن چون
|
|
پر لاله سبزه در خور و مقرون است
|
چون روی لیلی است گل و پیشش
|
|
سرو نوان چو قامت مجنون است
|
چون مشتری است زرد گلت لیکن
|
|
این مشتری به عنبر معجون است
|
مشرق ز نور صبح سحرگاهان
|
|
رخشان به سان طارم زریون است
|
گوئی میان خیمهی پیروزه
|
|
پر زاب زعفران یکی آهون است
|
دشت ار چنین نبود به ماه دی
|
|
باردی بهشت ماه چنین چون است؟
|
صحرا به لاژورد و زر و شنگرف
|
|
از بهر چه منقش و مدهون است
|
خاکی که مرده بود و شده ریزان
|
|
واکنده چون شد و ز چه گلگون است؟
|
این مشک بوی سرخ گل زنده
|
|
زان زشت خاک مردهی مدفون است
|
این مرده را که کرد چنین زنده؟
|
|
هر کس که این نداند مغبون است
|
این کار از آنکه زنده کند آن را
|
|
ایزد به حشر مایه و قانون است
|
وان خشک خار و خس که بسوزندش
|
|
فرعون بیسلامت و قارون است
|
این مرده لاله را که شود زنده
|
|
نم سلسبیل و محشر هامون است
|
واندر حریر سبز و ستبرقها
|
|
سیب و بهی چو موسی و هارون است
|
دوزخ تنور شاید مر خس را
|
|
گل را بهشت باغ همایون است
|
اندر بهشت خواهد بد میوه
|
|
آنجا چنین که ایدر و اکنون است
|
پس هم کنون تو نیز بهشتی شو
|
|
کان از قیاس نیز همیدون است
|
نه خار در خور طبق و نحل است
|
|
نه گل سزای آتش و کانون است
|
پس نیست جای ممن پاکیزه
|
|
دوزخ، که جای کافر ملعون است
|
نه در بهشت خلد شود کافر
|
|
کان جایگاه ممن میمون است
|
بندیش از این ثواب و عقاب اکنون
|
|
کاین در خرد برابر و موزون است
|
گر دیگر است مردم و گل دیگر
|
|
این را بهشت نیز دگرگون است
|
خرما و میوهها به بهشت اندر
|
|
دانی که زین بهست که ایدون است
|
ای رفته بر علوم فلاطونی
|
|
این علمها تمام فلاطون است
|
آن فلسفه است وین سخن دینی
|
|
این شکر است و فلسفه هپیون است
|
از علم خاندان رسول است این
|
|
نه گفتهی عمرو فریغون است
|
در خانهی رسول چو ماه نو
|
|
تاویل روز روز برافزون است
|
دو کار، خوی نیک و کم آزاری،
|
|
فرزند را وصیت مامون است
|
گر بدخو است خار و سمن خوشخو
|
|
این خود چرا گرامی و آن دون است؟
|
دل را به دین بپوش که دین دل را
|
|
در خورد بام و ساخته پرهون است
|
جان را به علم شوی که مرجان را
|
|
علم، ای پسر، مبارک صابون است
|
بحر است علم را به مثل فرقان
|
|
وز بحر علم امام چو جیحون است
|
جیحون خوش است و با مزه و دریا
|
|
از ناخوشی چو زهر و چو طاعون است
|
ای علم جوی، روی به جیحون نه
|
|
گر جانت بر هلاک نه مفتون است
|
دریا نه آب، بل به مثل آب است
|
|
چون بر لبش نه تین و نه زیتون است
|
گرد مثل مگرد که علم او
|
|
از طاقت تو جاهل بیرون است
|
تاویل کن طلب که جهودان را
|
|
این قول پند یوشع بن نون است
|
تاویل بر گزیدهی مار جهل
|
|
ای هوشیار نادره افسون است
|
تاویل حق در شب ترسائی
|
|
شمع و چراغ عیسی و شمعون است
|
این علم را قرارگه و گشتن
|
|
اندر میان حجت و ماذون است
|
این راز را درست کسی داند
|
|
کهش دل به علم دعوت مشحون است
|