مر چرخ را ضرر نیست وز گردشش خبر نیست
|
|
عالم یکی درختی استکهش جز بشر ثمر نیست
|
حصنی قوی است کورا دیوار هست و در نیست
|
|
بازی است کهش تذروان جز جنس جانور نیست
|
چون گربه جز که فرزند چیزی دگرش خور نیست
|
|
آن راست نیکبختی کو را چنین پدر نیست
|
زین بد پدر کسی را درخورد جز حذر نیست
|
|
زیرا ز بیفایی شکرش بی حجر نیست
|
جز غدر و مکر او را چیزی دگر هنر نیست
|
|
دستان و بند او را اندازه نی و مر نیست
|
جز صبر تیر او را اندر جهان سپر نیست
|
|
مرغی است صبر کو را جز خیر بال و پر نیست
|
وان مرغ را بجز غم خور دانهی دگر نیست
|
|
بر خیز و پای او گیرگر هست رو وگر نیست
|
تا بگذرد زمانه کهش کار جز گذر نیست
|
|
ابر زمانه را جز غدر و جفا مطر نیست
|
مر دود آتشش را جز مکر و شر شرر نیست
|
|
شاهی است کش جز آفات نه خیل و نه حشر نیست
|
وز خلق لشکرش جز بیدین و بد گهر نیست
|
|
اوباش و خیل او را بر اهل دین ظفر نیست
|
بیدین خر است بیشک ورچه به چهره خر نیست
|
|
بیدین درخت مردم بید است بارور نیست
|
داند خرد که مردم این صورت بشر نیست
|
|
بل جز که داد و دانش بر شخص مرد سر نیست
|
گرگ است نیست مردم آن کس که دادگر نیست
|
|
برتر ز داد و دانش اندر جهان اثر نیست
|
بهتر ز بار حکمت بر شاخ نفس بر نیست
|
|
خوشتر ز قول دانا زی عاقلان شکر نیست
|
بگریز از انکه فخرش جز اسپ و سیم و زر نیست
|
|
ورچه سرو ندارد تودان که جز بقر نیست
|
هر چند هست بد مار از مرد بد بتر نیست
|
|
با فعل بد منافق جز مار کور و کر نیست
|
ور نیست بد منافق پس آب تیره تر نیست
|
|
از مردمی برون است هر کو نکوسیر نیست
|
بهتر ز دین بهی نیست بتر ز کفر شر نیست
|
|
دانش گزین که دانش آبی کهش کدر نیست
|
آبی که جز دل و جان آن آب را ثمر نیست
|
|
جز بر کنار این آب یاقوت بر شجر نیست
|
چون برگ او به زینت دیبای شوشتر نیست
|
|
آهنگ این شجر کن گر سرت پر بطر نیست
|
کز بادیهی جهالت جز سوی او مفر نیست
|
|
زیرا که جاهلان را جز در سقر مقر نیست
|
نیکوسمر شو ایرا مردم بجز سمر نیست
|
|
آن را که در دماغش مر دیو را ممر نیست
|
بر حجت خراسان جز پند مشتهر نیست
|
|
وین شعر من مراو را جز پند و زیب و فر نیست
|
این بس بصر دلش را گر در دلش بصر نیست
|
|
زیرا که جز معانی بر قول او صور نیست
|
بر جامهیسخنهاش جز معنی آستر نیست
|
|
چون پندهاش پندی جز در قران مگر نیست
|