هر که چون خر فتنهی خواب و خور است
|
|
گرچه مردم صورت است آن هم خر است
|
ای شکم پر نعمت و جانت تهی
|
|
چون کنی بیداد؟ کایزد داور است
|
گر تو را جز بتپرستی کار نیست
|
|
چون کنی لعنت همی بر بتپرست؟
|
آزر بتگر توی کز خز و بز
|
|
تنت چون بت پر ز نقش آزر است
|
گر درخت از بهر بر باشد عزیز
|
|
جان بر است و تن درخت برور است
|
نیک بنگر تا ببینی کز درخت
|
|
جان بروئید و،نماء در برست
|
تن به جان زندهاست و جان زنده به علم
|
|
دانش اندر کان جانت گوهر است
|
سوی دانا ای برادر همچنانک
|
|
جان تنت را، علم جان را مادر است
|
علم جان جان توست ای هوشیار
|
|
گر بجوئی جان جان را در خور است
|
چشم دل را باز کن بنگر نکو
|
|
زانکه نفتاد آنکه نیکو بنگرست
|
زیر این چادر نگه کن کز نبات
|
|
لشکری بسیار خوار و بیمر است
|
زیر دست لشکری دشمن شناس
|
|
کان به جاه و منزلت زین برتر است
|
وین خردمند سخن دان زان سپس
|
|
مهتر و سالار هر دو لشکر است
|
کس سه لشکر دید زیر چادری؟
|
|
این حدیثی بس شگفت و نادر است
|
هر کسی را زیر این چادر درون
|
|
خاطر جویا به راهی رهبر است
|
اینت گوید «کردگار ما همه
|
|
چرخ و خاک و آب و باد و آذر است
|
نیست چیزی هیچ از این گنبد برون
|
|
هرچه هست این است یکسر کایدر است»
|
وانت گوید «کردگار نیک و بد
|
|
ایزد دادار و دیو ابتر است
|
کار یزدان صلح و نیکوئی و خیر
|
|
کار دیوان جنگ و زشتی و شر است»
|
وانت گوید «بر سر هفتم فلک
|
|
جوی آب و باغ و ناژ و عرعر است
|