بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست

بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست
گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟
چون شدی فتنه‌ی ناخواسته‌ی خویش؟ بگوی، راست می‌گوی، که هشیار نگوید جز راست
ور تو خود کردی تقدیر چنین بر تن خویش صانع خویش تو پس خود و، این قول خطاست
راست آن است که این بند خدای است تورا اندر این خانه و، این خانه تو را جای چراست
به چرا فتنه شدن کار ستور است، تورا این همه مهر بر این جای چرا، چون و چراست؟
گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است، ای فزوده ز چرا، چاره نیابی تو ز کاست
زیر گردنده فلک چون طلبی خیره بقا؟ که به نزد حکما، گشتن از آیات فناست
گشتن حال تو و گشتن چرخ و شب و روز بر درستی، که جهان جای بقا نیست گواست
منزل توست جهان ای سفری جان عزیز سفرت سوی سرائی است که آن جای بقاست
مخور انده چو از این جای همی برگذری گرچه ویران بود این منزل، دینت به نواست
پست منشین که تو را روزی از این قافله گاه، گرچه دیر است، همان آخر بر باید خاست
توشه از طاعت یزدانت همی باید کرد که در این صعب سفر طاعت او توشه‌ی ماست
نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح که بر این راه یکی منکر و صعب اژدرهاست
بهترین راه گزین کن که دو ره پیش تو است یک رهت سوی نعیم است و دگر سوی بلاست
از پس آنکه رسول آمده با وعد و وعید چند گوئی که بدو نیک به تقدیر و قضاست؟
گنه و کاهلی خود به قضا بر چه نهی؟ که چنین گفتن بی‌معنی کار سفهاست
گر خداوند قضا کرد گنه بر سر تو پس گناه تو به قول تو خداوند توراست
بد کنش زی تو خدای است بدین مذهب زشت گرچه می‌گفت نیاری، کت ازین بین قفاست
اعتقاد تو چنین است، ولیکن به زبان گوئی او حاکم عدل است و حکیم الحکماست