این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شغل کودک در دبیرستانش نیست جز که خواندن یا سال و یا جواب
چون نپرسی ز اوستاد خویش تو؟ چونکه نگشائی برو نیکو خطاب؟
زین هزاران شمع کان آید پدید تا ببندد روی چرخ از شب نقاب
روی خاک و موی گردان چرخ را این سیه پرده نقاب است و خضاب
نیک بنگر کاندر این خیمه‌ی کبود چون فتاده است، ای پسر، چندین شتاب
گر ز بهر مردم است این، پس چرا خاک پر مور است و پر مار و ذباب؟
ور همی آباد خواهد خاک را چونکه ز آبادی فزونستش خراب ؟
جز براسپ علم و بغل جست و جوی خلق نتواند گذشتن زین عقاب
این همی گوید «بباید جست ازین تا پدید آید صواب از ناصواب»
وان همی گوید «چنین بیهوده‌ها دور دار از من، هلا پرکن شراب،
کار دنیا را همان داند که کرد، رطل پر کن، رود برکش بر رباب،
رطل پر کن وصف عشق دعد گوی تا چه شد کارش به آخر با رباب»
ای پسر، مشغول این دنیاست خلق چون به مردار است مشغولی‌ی کلاب
گر نه گرگی بر ره گرگان مرو گوسپندت را مران سوی ذئاب
دیو جهلت را به پند من ببند پند شاید دیو جهلت را طناب
بر فلک باید شدن از راه پند ای برادر، چون دعای مستجاب