ای آنکه جز طرب نه همی بینمت طلب

ای آنکه جز طرب نه همی بینمت طلب گر مردمی ستور مشو، مردمی طلب
بر لذت بهیمی چون فتنه گشته‌ای بس کرده‌ای بدانکه حکیمت بود لقب
چون ننگری که چه می‌نویسد بر این زمین یزدان به خط خویش و به انفاس تیره‌شب؟
بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد بنگر بدین کتابت پر نادر عجب
اندیشه کن یکی ز قلمهای ایزدی در نطفها و خایه‌ی مرغان و بیخ و حب
خطی پدرت و دیگر مادرت و تو سوم خطیت بیدو دیگر سیب و سوم عنب
خطیت اسپ و دیگر گاوست و خر سوم خطیت بارو دیگر برگ و سوم خشب
چون نشنوی که دهر چه گوید همی تورا از رازهای رب نهانک به زیر لب؟
گویدت نرم نرم همی ک «این چه جای توست» بر خویشتن مپوش و نگه‌دار راز رب
کورند و کر هر آنکه نبینند و نشنوند بر خاک خط ایزد، وز آسمان خطب
ای امتی که ملعون دجال کر کرد گوش شما ز بس جلب و گونه‌گون شغب
دجال چیست؟ عالم و ، شب چشم کور اوست وین روز چشم روشن اوی است بی‌ریب
چون زو حذرت باید کردن همی نخست دجال را ببین به حق، ای گاو بی‌ذنب
ایزد یکی درخت برآورد بس شریف از بهر خیر و منفعت خلق در عرب
خارش همه شجاعت و شاخش همه سخا رسته به آب رحمت و حکمت برو رطب
آتش دراو زدید و مر او را بسوختید تو بی‌وفا ستور و امامانت چون حطب
تبت یدا امامک روزی هزار بار کاین فعل کز وی آمد نامد ز بولهب
عهد غدیر خم زن بولهب نداشت در گردن شماست شده سخت چون کنب
و امروز نیستید پشیمان زفعل بد فعل بد از پدر مانده‌است منتسب
چون بشنوی که مکه گرفته‌است فاطمی بر دلت ذل بیارد و بر تنت تاب و تب