همه آن کن که گر بپرسندت
|
|
زان توانی درست داد جواب
|
گر بترسی ز تافته دوزخ
|
|
از ره طاعت خدای متاب
|
سوی او تاب کز گناه بدوست
|
|
خلق را پاک بازگشت و متاب
|
گنه ناب را ز نامهی خویش
|
|
پاک بستر به دین خالص ناب
|
ز آتش حرص و آز و هیزم مکر
|
|
دل نگهدار و چون تنور متاب
|
ز آتش آز برفروختهی خویش
|
|
کرد بایدت روی خویش کباب
|
نیک بنگر به روزنامهی خویش
|
|
در مپیمای خاک و خس به خراب
|
با تن خود حساب خویش بکن
|
|
گر مقری به روز حشر و حساب
|
به حرام و خطا چو نادانان
|
|
مفروش ای پسر حلال و صواب
|
مرغ درویش بیگناه مگیر
|
|
که بگیرد تو را عقاب عقاب
|
ای سپرده عنان دل به خطا
|
|
تنت آباد و دل خراب و یباب
|
بر خطاها مگر خدای نکرد
|
|
با تو اندر کتاب خویش خطاب؟
|
همچو گرگان ربودنت پیشه است
|
|
نسبتی داری از کلاب و ذئاب
|
خوی گرگان همی کنی پیدا
|
|
گرچه پوشیدهای جسد به ثیاب
|
در ثیاب ربوده از درویش
|
|
کی به دست آیدت بهشت و ثواب
|
کارهای چپ به بلایه مکن
|
|
که به دست چپت دهند کتاب
|
تخم اگر جو بود جو آرد بر
|
|
بچه سنجاب زاید از سنجاب
|
خود نبینی مگر عذاب و عنا
|
|
چون نمائی مرا عنا و عذاب
|
چون از آن روز برنیندیشی
|
|
که بریده شود درو انساب؟
|
واندرو بر گناهکار، به عدل
|
|
قطره ناید مگر بلا ز سحاب
|