به چه ماند جهان مگر به سراب
|
|
سپس او تو چون دوی به شتاب؟
|
چون شدستند خلق غره بدو
|
|
همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟
|
زانکه مدهوش گشتهاند همه
|
|
اندر این خیمهی چهار طناب
|
گر ندیدی طناب هاش، ببین
|
|
جملگی خاک و باد و آتش و آب
|
بر مثال یکی پلیته شدی
|
|
چند گردی به سایه و مهتاب؟
|
از چه شد همچو ریسمان کهن
|
|
آن سرسبز و تازه همچو سداب
|
خوش خوش این گنده پیر بیرون کرد
|
|
از دهان تو درهای خوشاب
|
وان نقاب عقیق رنگ تو را
|
|
کرد خوش خوش به زر ناب خضاب
|
چند گفتی و بر رباب زدی
|
|
غزل دعد بر صفات رباب
|
بس کن از قصهی رباب کنونک
|
|
زرد و نالان شدی چو رود رباب
|
چون بینی که می بدرندت
|
|
طمع و حرص و خوی بد چو کلاب
|
پس خویشت کشید پنجه سال
|
|
بر امید شراب و آب سراب
|
گر نهای مست وقت آن آمد
|
|
که بدانی سراب را ز شراب
|
همه بگذشت بر تو پاک چو باد
|
|
مال و ملک و تن درست و شباب
|
وین ستمگر جهان به شیر بشست
|
|
بر بناگوشهات پر غراب
|
ماندی اکنون خجل، چو آن مفلس
|
|
که به شب گنج بیند اندر خواب
|
چشمت از خواب بیهشی بگشای
|
|
خویشتن را بجوی و اندریاب
|
سپس دین درون شو ای خرگوش
|
|
که به پرواز بر شدهاست عقاب
|
هر زمان برکشد به بام بلند
|
|
زین سیه چاه ژرفت این دولاب
|
آنگهیت ای پسر ندارد سود
|
|
با تن خویش کرد جنگ و عتاب
|
همه آن کن که گر بپرسندت
|
|
زان توانی درست داد جواب
|
گر بترسی ز تافته دوزخ
|
|
از ره طاعت خدای متاب
|
سوی او تاب کز گناه بدوست
|
|
خلق را پاک بازگشت و متاب
|
گنه ناب را ز نامهی خویش
|
|
پاک بستر به دین خالص ناب
|
ز آتش حرص و آز و هیزم مکر
|
|
دل نگهدار و چون تنور متاب
|
ز آتش آز برفروختهی خویش
|
|
کرد بایدت روی خویش کباب
|
نیک بنگر به روزنامهی خویش
|
|
در مپیمای خاک و خس به خراب
|
با تن خود حساب خویش بکن
|
|
گر مقری به روز حشر و حساب
|
به حرام و خطا چو نادانان
|
|
مفروش ای پسر حلال و صواب
|
مرغ درویش بیگناه مگیر
|
|
که بگیرد تو را عقاب عقاب
|
ای سپرده عنان دل به خطا
|
|
تنت آباد و دل خراب و یباب
|
بر خطاها مگر خدای نکرد
|
|
با تو اندر کتاب خویش خطاب؟
|
همچو گرگان ربودنت پیشه است
|
|
نسبتی داری از کلاب و ذئاب
|
خوی گرگان همی کنی پیدا
|
|
گرچه پوشیدهای جسد به ثیاب
|
در ثیاب ربوده از درویش
|
|
کی به دست آیدت بهشت و ثواب
|
کارهای چپ به بلایه مکن
|
|
که به دست چپت دهند کتاب
|
تخم اگر جو بود جو آرد بر
|
|
بچه سنجاب زاید از سنجاب
|
خود نبینی مگر عذاب و عنا
|
|
چون نمائی مرا عنا و عذاب
|
چون از آن روز برنیندیشی
|
|
که بریده شود درو انساب؟
|
واندرو بر گناهکار، به عدل
|
|
قطره ناید مگر بلا ز سحاب
|
چونکه از خیل دیو نگریزی
|
|
در حصار مسبب الاسباب؟
|
بر پی اسپ جبرئیل برو
|
|
تا نگیردت دیو زیر رکاب
|
بس نماندهاست کافتاب خدای
|
|
سر به مغرب برون کند زحجاب
|
تو زغوغای عامه یک چندی
|
|
خویشتن را حذر کن و مشتاب
|
سپس یار بد نماز مکن
|
|
که بخفته است مار در محراب
|
که شود سخت زود دیو لعین
|
|
زیر نعلین بوتراب، تراب
|
بر ره دین حق پیش از صبح
|
|
خوش همی رو به روشنی مهتاب
|
اندر این ره ز شعر حجت جوی
|
|
چو شوی تشنه با جلاب گلاب
|
نو عروسی است این که از رویش
|
|
خاطر او فرو کشید نقاب
|