ای پیر، نگه کن که چرخ برنا
|
|
پیمود بسی روزگار برما
|
پیمانهی این چرخ را سه نام است
|
|
معروف به امروز و دی و فردا
|
فردات نیامد، و دی کجا شد؟
|
|
زین هر سه جز امروز نیست پیدا
|
دریاست یکی روزگار کان را
|
|
بالا نشناسد کسی ز پهنا
|
انجام زمان تو، ای برادر،
|
|
آغاز زمان تو نیست و مبدا
|
امروز یکی نیست صد هزار است
|
|
بیهوده چه گوئی سخن به صفرا؟
|
امروز دو تن گر نه هم دو بودی
|
|
من پیر چرا بودمی تو برنا؟
|
ما مانده شده ستیم و گشته سوده
|
|
ناسوده و نامانده چرخ گردا
|
برسایش ما را ز جنبش آمد،
|
|
ای پور، در این زیر ژرف دریا
|
جنبنده فلک نیز هم بساید
|
|
هر چند که کمترش بود اجزا
|
از سایش سرمه بسود هاون
|
|
گرچه تو ندیدیش دید دانا
|
سایندهی چیزی همان بساید
|
|
زین سان که به جنبش بسود ما را
|
یکتاست تو را جان و جسمت اجزا
|
|
هرگز نشود سوده چیز تنها
|
یکتا و نهان جان توست و، ایزد
|
|
یکتا و نهان است سوی غوغا
|
یکتاست تو را جان ازان نهان است
|
|
یکتا نشود هرگز آشکارا
|
با عامه که جان را خدای گوید
|
|
ای پیر، چه روی است جز مدارا؟
|
پیدا ز ره فعل گشت جانت
|
|
افعال نیاید ز جان تنها
|
تنها نهای امروز چون نکوشی
|
|
کز علم و عمل برشوی به جوزا؟
|
آنگه که مجرد شوی نیاید
|
|
از تو نه تولا و نه تبرا
|
بنگر که بهین کار چیست آن کن
|
|
تا شهره بباشی به دین و دنیا
|