ای کرده قال و قیل تو را شیدا
|
|
هیچ از خبر شدت به عیان پیدا؟
|
تا غره گشتهای به سخنهائی
|
|
کاینها خبر دهند همی زانها!
|
تا گوش و چشم یافتهای بنگر
|
|
تا بر شنوده هست گوا بینا
|
چون دو گوا گذشت بر آن دعوی
|
|
آنگاه راست گوی بود گویا
|
گر زی تو قول ترسا مجهول است
|
|
معروف نیست قول تو زی ترسا
|
او بر دوشنبه و تو بر آدینه
|
|
تو لیل قدر داری و او یلدا
|
بر روز فضل روز به اعراض است
|
|
از نور و ظلمت و تبش و سرما
|
روز و شب تو از شب و روز او
|
|
بهتر به چیست؟ خیره مکن صفرا
|
موسی به قول عام چهل رش بود
|
|
وز ما فزون نبود رسول ما
|
پس فضل فاضلان نه به اعراض است
|
|
ای مرد، نه مگر به قد و بالا
|
بفزای قامت خرد و حکمت
|
|
مفزای طول پیرهن و پهنا
|
بویات نفس باید چون عنبر
|
|
شایدت اگر جسد نبود بویا
|
تنها یکی سپاه بود دانا
|
|
نادانت با سپاه بود تنها
|
غره مشو بدانچه همی گوید
|
|
بهمان بن فلان ز فلان دانا
|
کز دیده بر شنوده گوا باید
|
|
ورنی همیت رنجه کند سودا
|
گویند عالمی است خوش و خرم
|
|
بی حد و منتهاست در و نعما
|
صحراش باغ و زیر نهفتش در
|
|
بر تختهاش تکیهگه حورا
|
آن است بیزوال سرای ما
|
|
والا و خوب و پر نعم و آلا
|
وین قول را گواست در این عالم
|
|
تابنده همچو مشتری از جوزا
|
زیرا که خاک تیره به فروردین
|
|
بر روی می نقاب کند دیبا
|
وز چوب خشک در فرو بارد
|
|
دری که مشک بوی کند صحرا
|
وین چهرههای خوب که در نورش
|
|
خورشید بی نوا شود و شیدا
|
دانی که نیست حاضر و نه حاصل
|
|
در خاک و باد و آتش و آب اینها
|
بی شکی از بهشت همی آید
|
|
این دل پذیر و نادره معنیها
|
وانچ او ز دور مرده کند زنده
|
|
پس زنده و طری بود و زیبا
|
پس جای چون بود، چو بود زنده؟
|
|
بل بر مجاز گفته شود کانجا
|
برگفتهی خدای ز کردارش
|
|
چندین گواهیت بدهند آنا
|
بر قول ار به جمله گوا یابی
|
|
در امهات و زاتش و در آبا
|
وانچ از قرانش نیست گوا عالم
|
|
رازی خدائی است نهان ز اعداد
|
تاویلش از خزانهی آن یابی
|
|
کز خلق نیست هیچ کسش همتا
|
فردی که نیست جز که به جد او
|
|
امید مر تو را و مرا فردا
|
چون و چرا ز حجت او یابد
|
|
برهان ز کل عالم، وز اجزا
|
چون و چرای عقل پدید آید
|
|
بیعقل نیست چون و نه نیز ایرا
|
ای بیخرد، چو خر زچرا هرگز
|
|
پرسیدنت ازین نبود یارا
|
چون و چرا عدوی تست ایرا
|
|
چون و چرا همی کندت رسوا
|
چون طوطیان شنوده همی گوئی
|
|
تو بربطی به گفتن بیمعنا
|
ور بر رسم ز قولی، گوئی کاین
|
|
از خواجه امام گفت یکی برنا
|
پیغمبری ولیک نمیبینم
|
|
چیزیت معجزات مگر غوغا
|
نظمی است هر نظام پذیری را
|
|
گر خواندهای در اول موسیقا
|
چون از نظام عالم نندیشی
|
|
تا چیست انتهاش و چه بد مبدا؟
|
خوش بوی هست آنکه همی از وی
|
|
خاک سیاه مشک شود سارا
|
وان چیز خوش بود به مزه کایدون
|
|
شیرین ازو شدهاست چنان خرما
|
وز مشک خاک بوی چرا گیرد؟
|
|
وز آتش آب از چه گرد گرما؟
|
دانش بجوی اگرت نبرد از راه
|
|
این گنده پیر شوی کش رعنا
|
وز بابهای علم نکو بر رس
|
|
مشتاب بیدلیل سوی دریا
|