پادشا بر کام‌های دل که باشد؟ پارسا

کشت زار ایزد است این خلق و داس اوست مرگ داس این کشت، ای برادر، همچنین باشد سزا
اوت کشت و اوت خواهد هم درودن بی‌گمان هر که کارد بدرود، پس چون کنی چندین مرا؟
کردمت پیدا که بس خوب است تا قول آن حکیم کاین جهان را کرد ماننده به کرد گندنا
مست گشتی، زان خطا دانی صوابی را همی وین نباشد جز خطا، وز مست ناید جز خطا
بر مراد خویشتن گوئی همی در دین سخن خویشتن را سغبه گشتی تکیه کردی بر هوا
دین دبستان است و امت کودکان نزد رسول در دبستان است امت ز ابتدا تا انتها
گر سرودی بر مراد خود بگوید کودکی جز که خواری چیز ناید ز اوستاد و جز قفا
حجتی بپذیر و برهانی ز من زیرا که نیست آن دبیرستان کلی را جز این جزوی گوا
مادر فرقان چو دانی تو که هفت آیت چراست؟ یا شهادت را چرا بنیاد کرده‌ستند لا؟
بر قیاس خویش دانی هیچ کایزد در کتاب از چه معنی چون دو زن کرده‌است مردی را بها؟
ور زنی کردن چو کشتن نیست از روی قیاس هر دو را کشتن چو یکدیگر چرا آمد جزا؟
وز قیاس تو رسول مصطفائی نیز تو زانکه مردم بود همچون تو رسول مصطفا
وز قیاس تو چو با پرند پرنده همه پر دارد نیز ماهی، چون نپرد در هوا؟
وز قیاست بوریا، گر همچو دیبا بافته است، قیمتی باشد به علم تو چو دیبا بوریا!
بیش ازین، ای فتنه گشته بر قیاس و رای خویش، کردمی ظاهر ز عیبت گر مرا کردی کرا
نیستی آگه چه گویم مر تو را من؟ جز همانک عامه گوید «نیستی آگه ز نرخ لوبیا»
کهربای دین شده ستی، دانه را رد کرده‌ای کاه بربائی همی از دین به سان کهربا
مبتلای درد عصبانی به طاعت باز گرد درد عصیان را جز از طاعت نیابد کس دوا
گر تو را باید که مجروح جفا بهتر شود مرهمی باید نهادن بر سرش نرم از وفا
راست گوی و راه جوی و از هوا پرهیز کن کز هوا چیزی نژاد و هم نزاید جز عنا