ای روی داده صحبت دنیا را

صبر است عقل را به جهان همتا بر جان نه این بزرگ دو همتا را
فضل تو چیست، بنگر، برترسا؟ از سر هوس برون کن و سودا را
تو ممنی گرفته محمد را او کافر است گرفته مسیحا را
ایشان پیمبران و رفیقانند چون دشمنی تو بیهده ترسا را؟
بشناس امام و مسخره را آنگه قسیس را نکوه و چلیپا را
حجت به عقل گوی و مکن در دل با خلق خیره جنگ و معادا را
در عقل واجب است یکی کلی این نفس‌های خرده‌ی اجزا را
او را بحق بنده‌ی باری دان مرجع بدوست جمله مر اینها را
او را اگر شناخته‌ای بی‌شک دانسته‌ای ز مولی مولا را
توحید تو تمام بدو گردد مر کردگار واحد یکتا را
رازی است این که راه ندانسته‌اند اینجا در این بهایم غوغا را
آن را بدو بهل که همی گوید «من دیده‌ام فقیه بخارا را»
کان کوردل نیارد پذرفتن پند سوار دلدل شهبا را
حجت ز بهر شیعت حیدر گفت این خوب و خوش قصیده غرا را